Tuesday, May 25, 2010

و صبح ...

مهم نیست که در این شهر و زیر این آسمان چه چیزهایی را از دست داده ای، مهم اینست که اگر ارزش داشته اند،خاطات تو اند و همیشه زنده اند و خاطرات تو زمانی زیر همین آسمان راه می رفتند و همین هوا را نفس می کشیدند و روی همین زمین راه می رفتند.
پس زمین و آسمان شهر خاطرات تو را حمل می کنند.

Saturday, May 22, 2010

ابرها انباشته شدن، اما بارون نمی باره.
آره این بهترین توصیفه،
خدای من حالا چیکار کنیم؟

Monday, May 10, 2010

happy birthday dear me


سلام
ایام ولادت منه این روزا ،
فردا حدود 11 صبح یه دختر خیلی لاغر و کوچولو سیاه با انگشتای مثل چوب کبریت و چشمای درشت و مژه های بلند به دنیا میاد، مامای اتاق عمل میره از باباش شیرینی بگیره و میگه : " خدا یه دختر زشت بهت داده "
فرسته مهربون دختر کوچولو هم که اومده بود تا دخترو تا این دنیا بدرقه کنه ناراحت میشه و از خدا می خواد همیشه نگهبان و یاور این دختر کوچولو باشه و هر روز که میگذره اونو خوشگلتر کنه.
خلاصه اینطوری میشه که من پا به این دنیا میگذارم و هر سال امروزو که خداوند هدیه زندگی رو بهم داد و فرشته مهربون برام دعا کرد و جشن میگیرم.
امسال جوجه پرستوهای خونمونم تو سالگرد تولد من متولد شدن.
تولد شمام مبارک پرستوهای قشنگ .امیدوارم سال دیگه شما هم بچه هاتونو همینجا تو خونه ما به دنیا بیارین.
برای خودمم کلی آرزو دارم و امیدوارم همون فرشته مهربون که روز تولدم برام دعا کرد تو سایگرد تولدم هم برگرده و برام دعا کنه و دعاهای منو تا پیش خدا ببره.
امشب منتظرتم فرشته مهربون