Wednesday, December 05, 2007

یادآوری

"و نه نیز گریستنم پاسخی به جان بر آتش نشسته ام تواند بود"
رومن رولان-جان شیفته
دیروز یهو این جمله یادم اومد و پشت سرش خاطرات خوش خوندن این کتاب قطور و قدیمی و خاطره کتابخونه فرهنگی خودمون که کتابو از اونجا امانت برداشته بودم.
دلم یه کتابخونه فرهنگی کوچیک خواست که غزاله ادارش کنه و پاتوقمون باشه. دلم یه کتاب بزرگ قشنگ قدیمی خواست که امانت بگیرمو حتی
حتی
حتی
یه اتاق 12 متری که لم بدم رو تختشو کتاب بخونم و جمله های جالبشو واسه مریم و ترانه بخونم.

- بعد دو سال خلاصی از مقنعه حالا که دو ماهه سر کار می پوشمش صورتم بهش حساسیت پیدا کرده
عجب!
نمی دونم شاید اگه به دکتره بگم بدون مقنعه نمیتونم برم سر کار( که حقیقت داره) بهم مرخصی بده.

- صدای آدامس ترکوندن مامان خیلی منظم و پشت هم مثل تیک تیک ساعت میاد. با 25 سال سن هنوز بلد نیستم آدامسمو صدا بدم .

- یه روز برای اولین بار خنده مامانم توجهمو جلب کرد. خایی مهمون بودیم ، من و دوستم تو اتاق سرگرم بودیم که صدای خنده مامانن من و مامان دوستم باند و زنانه ، توجهمو جلب کرد. پیش خودم فکر کردم چه خنده قشنگی حتما یه روز من هم اینوری می خندم. اما هنوز اون روز نرسیده .
- ای بابا!

Monday, November 12, 2007

عرض تبریک

روز ملی دختر رو به دوستان دخترم تبریک می گم.روزتون خوش :)

Sunday, November 11, 2007

زندگی رویا نیست ؟



" زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست "
قصه شیرینی ست.
کودک چشم من از قصه تو می خوابد.
قصه نغز تو از غصه تهی ست.
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم.
...
در دلم آرزوی آمدنت می میرد.
رفته ای اینک اما آیا
باز بر می گردی؟
چه تمنای محال
خنده ام می گیرد.
...
هیچوقت عالم بین خواب و بیداری رو تجربه کردین؟ همه شادی ها هزار برابر و غم ها عمیق . هیچوقت تو اون حال تصمیم گرفتین ؟ هیچوقت فکر کردین؟ مغز اون موقع قد یه نخود می شه و تصمیمها و فکرها داستان کمدی، کمدی هایی اونقدر احمقانه که فقط یه آدم خواب و بیدار ممکنه بهش بخنده.جالب اینجاس که با چندین برابر شدن غمها و شادیها و احمق شدن ها آدم می شه بی رگ، نه می خنده نه غمگین می شه نه خوشحال.
...

Monday, October 29, 2007

taze be taze

salam in zarbol masale khande dare ghadimi ro shenidi?
"too khoone moondane fati az bichadorie"
manam modatie mikhastam benevisam ama fonte farsi nadashtam
bahaneye khoobi nist ama age bepaziorin mamnoon misham :)
man ye mahi hastesh ke moalem shodam , honarestane fani herfei electroic dars midam, 12 ta shagerde sale dovom daram
jalebe na?
khodam ke fekresho nemikardam
be nazare shoma behem miad?
khodam hanooz nemidoonam behem miad ya na, khodamo toosh hes nakardam ,
bishtar hes mikonam parastareshoonam ta moalemeshoon, beheshoon bishtar hese madari ya doosti daram ta moalemi

:)
inam az man!
na, felan inam az man,
shoma chetorin?

che bad hes mikonam daram ba khodam harf mzanam,
ahayyyyyyyy kasi sedamo mishnave, fek nakonam dige kasi inja ro bekhoone :(

Sunday, April 08, 2007

- گل من چندین منشین غمگین شام محنت به سر آمد
سر و دست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد
ز چه بنشستی بگشا دستی آذین کن صحن و سرا را
که پس از غمها به رخ شبها آب و رنگ صحر آمد
شب مهتابی ز چه بی تابی روشن کن شمع صبوری
منشین غمگین که مه دیرین تابان و جلوه گر آمد

تو که آگاهی که چه شبهایی با یاد او بنشستیم
شب بارانی غم پنهانی رفت و نور بصرآمد

پس از آن دوری غم مهجوری شورو شادی بر پا کن
ز غم پنهان نشوی گریان چون او خندان ز در آمد

شب مهجوری ز ره دوری آوای رهگذر آمد
که صحر سر زد
غم دل پر زد
شادی از بام و در آمد
شب جانکاهی شرر آهی زد ابر غم به کناری
به سرافرازی به دل افروزی خورشید ما به در آمد

گل من چندین منشین غمگین شام محنت به سر آمد
سر و دست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد

- بازم لحظه آخره و من استرس گرفتم
فعلا خداحافظ

Saturday, March 24, 2007

عید آمد


عیدتون مبارک
سال نو هم مبارک
سال خوک فکر میکنم سال فعالیت و ثمر باشه. سال رونق وجشن و شادی ، بذار اینطور نگاه کنیم.
امیدوارم
سال پر ثمری داشته باشین
پر جشن و شادی
تو شادی هم شریک شیم تا چندین برابر شه
کوشش کنیم برای خودمون و برای دیگران
همدیگرو دوست داشته باشیم
با روحهای سفید زندگی کنیم
موفق باشین دوستان

Tuesday, March 06, 2007

خانه تکانی

- مشغول تکاندن خانه و سر و وضع و البته دل و دماغ خود هستیم. و بعد این خانه تکانی نوبت خانه تکانی مشکلتریست. نوبت تکاندن خودمان است. و انتخاب راهی از هزار راه بعد خم تکراری گذشته.
انتخاب می کنیم :
1-
2-
3-

- یهو چشمم به درخت همسایه افتاد که از پست قبلی پر شکوفه شده بود و اومدن بهارو نوید می داد. الان برگهای سبز کوچولوش هم جوونه زدن و با هر نسیم شکوفه های سفیدش سوار باد هجرت می کنن.
نه! رجعت می کنن، به خاک، خواستگاهشون، تا خاکو سرشار از زندگی کنن.
خاک دهنده هم احتیاج به گرفتن داره، احتیاج به تغذیه داره، اونم نه فقط با برگهای زرد پاییزی، اونطوری که دلش می گیره! گاهی هم شکوفه های سفید حالی بهش میدن و بابای پیر اما سر زندشونو سر شوق میارن.
تازه فقط اینم نیست. وقتی این درختها به میوه میشینن میوههای کمجونتر همون اول به خاک میریزن و اونو برای پذیرایی از بقیه خواهرها و برادرهاشون تقویت می کنن .
مثل مامان گربه ها که گاهی اگر بعد زایمان غذا نداشته باشن یکی از بچه ها شونو می خورن تا بتونن به بقیه شیر بدن و بزرگشون کنن. این رسم طبیعته .
بر خلاف تصور ما " ابر و باد و مه و خورشید و فلک " در کار نیستن تا ما نانی به کف بیاریم، بلکه ما در کاریم تا غربیل شیم، یکی یکی فدای بقای هدیگه شیم اونم بدون انتخاب، تا طبیعت از انسان خالی نمونه و ناقص نشه.
ما نخواستیم " مگس از سر انگشت طبیعت بپرد " ، تو هم نخواه که ما از سر انگشت طبیعت بپریم.

Friday, February 23, 2007

بهار

پرده رو کنار می زنم، دوباره بهار داره میاد
و من همینجا پشت این پنجره نشستم و از پنجره مانیتور و اتاقم بیرونو نگاه می کنم.
هفته آینده یه بار دیگه کنکور دارم. هیچ احساسی ندارم، نه دلهره ای ، نه شوقی!
احساس میکنم هنوز در خم کوچهه موندم و عطار و که پی در پی کوچه ها و شهرها رو طی میکنه گم کردم.
هفته آینده از این خم رد می شم، اونطرف این خم یه چیز مشخصه ، اونم یک راه و صد راه و یک خم و صد خم دیگست که مشتاق دیدنشون و طی کردنشون هستم.
دیگه مهم نیست عطار از کدوم طرف رفته ، عطار فقط گشته، منم می گردم . مهم رفتن و دیدن و تجربه کردنه . شاید هم بین این راه و بیراهها رد پا شو پیدا کردم. اما تا راه نیفتم چیزی معلوم نمیشه .
به امید دیدار همتون میون کوچه ها و شهرها

Thursday, February 08, 2007

forget me not


یه گل کوچک. یه گل خیلی کوچیک که ممکنه نبینینش . اما اونقدر ناز که اگه یه بار برای دیدنش روی زمین خم شدین، دیگه هرگز قد و قامت کوچیک و خندونش رو فراموش نمی کنین و اگه دوستی داشته باشین که دانشجوی زیست باشه و شما رو بهم معرفی کنه محال هرگز اسمش از یادتون بره .
برای همین اسمش رو گذاشتن " فراموشم نکن ".