Tuesday, November 05, 2013


تورو می کشیدم که یادم نری
من شاعرو عشق نقاش کرد

Monday, April 01, 2013


دلم گرفت،
خیال خواب ندارم،
زبان شعر هم ندارم،
تا مثل ان وقتها، که هرباری بر دلم، فوری به روی کاغذ خالی می شد،
و می شد با خیال راحت خیلی وقتها انها را خواند ،
وکسی بود که گوش کند،
و همراه شود،
گاهی تعریف کند،
یادش بخیر،
همیشه از این شبها و از این حسها داشتم،
اما زمانی دوستش داشتم،
اما دیگر نه،
اخرین شب عید است،
15 دقیقه مانده تا سیزده ،
و من نمیدانم، این نحسی 13 است که پیش امده؟
یا این سال نکو از نوروزش اینگونه پیداست؟

Friday, January 25, 2013


کاش می دانستی خدای من
گاهی چه اندازه دلم می گیرد،
و نمیدانم چرا کاری نمیتوانم برایش انجام دهم،
و تو هم خدا،
که اینهمه همیشه با من مهربانی،
ساکت می نشینی و نگاه می کنی...
دل گرفته من خدای بزرگ ... دیدن ندارد....
بازش کن... بعد بنشینو تماشایش کن...

Tuesday, January 15, 2013

بلور خاطره


برف میاد
اما چه فایده،
دیگه دونه های برفم،
با بلولاری قشنگش،
مثل اونروز
بی تو تکرار نمیشه.