Friday, October 10, 2014

می رود خورشید

می رود خورشید،
می رود آهسته آهسته
از فراز بام
چشم هایش سرخ
شاید دل گرمش
خسته است از این همه رفتن،
هر شام، می گوید : خداحافظ، تا فردا،
می رود خورشید،
لیک، بازمی گردد
قلب من اما
خسته و دلگیر
لب فرو بسته،
چشمها از اشکهای بیش و کم خسته،
می رود آرام
می رود اما،
باز می گردد؟ صبحدم فردا؟
.
.
.چه گویم با که گویم تا کجا؟
تا آخر کاغذ؟

خسته ام من لیک...

Saturday, June 28, 2014

بعضی چیز ها تمام میشود و ماخدارا شکر می کنیم که تمام شد
بعضی چیزها تمام می شود چون وقتش رسیده و تمام شده است
بعضی چپزها تمام می شود اما کاش تمام نمی شد
بعضی چیزها تمام نمی شود ، ماییم که همه سعیمان را میکنیم که تمامش کنیم
 بعضی چیزها تمام می شوند و فقط ما نمیفهمیم تمام شده اند
و بعضی چیزها هرگز تمام نمی شوند و ما فکر می کنیم تمامش کرده ایم
بعضی وقنها تمام کردن بعضی چیزها اشتباه است،
بعضی وقتها تمام نکردن بعضی چیزها.
و بعضی چیزها هم هرگز تمام نمی شوند
خلاصه، زمان تعیین می کند این از چه نوع است
اما مهم این است
که غفلت نکنیم از اغاز

باز کنیم پنجره را صبح دمید