Friday, July 24, 2009

خونواده پرستو


گفته بودم که به زودی یه عکس پر مهر و محبت از پرستوهای دوباره آشتی کرده مون میندازم

Saturday, July 18, 2009

دلم گرفته

مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
.
.
.
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
.
.
.

Thursday, July 16, 2009

پی نوشت

- دیروز اختتامیه جشنواره هنرهای تجسمی جوانان بود و من تازه فهمیدم چرا به نسل ما میگن نسل سوخته
من جایزه اعزام به ونیز رو می خوام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
- هفته آینده قراره چند روزی بریم مشهد، شهری که برای من پر خاطرست و دوستانی عزیزی که پیدا کردم و بعد در اوج دوستی از هم جدا شدیم و هر کس رفت هر جا که زندگی بردش. یادمه همون روزا برای خداحافظی نوشته بودم "چه چیز ارزش این را دارد که با یک دوست خداحافظی کنی؟"
- پرستو خانوم خونمون بالاخره مادر شد. این روزا سرش خیلی شلوغه باید برای 4-5 تا جوجه کوچولو هم غذا پیدا کنه البته با کمک جفتش . این مدت زیاد درباره پرستوها نوشتم اما بیشر از اینا بهشون فکر کردم شاید چون پرستوها همیشه برای من سمبل شادی و خوشبختی و سفر بودن ودیدن یه پرستوی تنها و احتمالا غمگین منو شوکه کرد
این روزا دیگه جایی پرستو نمی بینم پرستوها مهاجرن و دسته دسته میان ، تخم میگذارن و بچه هاشون که قوی شدن باهم برمیگردن . اما انگار همه یا اکثریت رفتن و پرستوهای ما هنوز خیلی مونده تا جوجه هاشونو از آب و گل در بیارن .منم پیش خودم فکر کردم عجب غریزه مادری چه ها که نمیکنه پرستوی ما از تنها موندن نترسید و روی تخم هاش نشست با وجودیکه شاید دوستاش و حتی جفتش رفتن و تنها موند . تخم هاشو رها نکرد . منو به یاد فیلم نمیدونم م مثل مادر (یا شایدم اسم دیگه ای داشت) میندازه که وقتی فهمیدن بچه شون ناقصه پدره همه سعیشو کرد تا بچه رو از بین ببره اما نتونست و بعد به دنیا اومدنش نمی خواست ازش نگهداری کنه اما مادرش برای نگه داشتن بچش از همسرش جدا شد و بچه شو بزرگ کرد.

Saturday, July 11, 2009

باور کنین یا نه اما حقیقت داره

بعد از نوشتن پست قبلی دوربینمو برداشتم و رفتم پارکینگ تا از پرستو کوچیک تنهامون که ازش گفته بودم عکس بگیرم تا باهاش بیشتر آشنا شین اما وقتی رفتم پایین دیدم یه پرستو خوش تیپ رو لوله گاز 3-4 متر دورتر نشسته وقتی رفتم جلو برخلاف پرستوی مادر که به دیدن ما عادت کرده و بهمون اطمینان پیدا کرده ازم ترسید و رفت.
کلی خوشحال شدم . هرچند که انگار هنوز زیاد باهم دوست نبودن و آقای پرستو به خانوم پرستو زیاد نزدیک نشده بود انگار خانوم خانوما مون دلش پر بود و پرستوی برگشته رو تحویل نمیگرفت.
شب هم رفتم و سری بهشون زدم دیدم پشتشون رو به هم کردن و با نیم متر فاصله خوابیدن.
منم به عنوان میزبان کمی بهشون مشاوره دادم که بابا آقاهه یکم ناز بکش یه کاری کن از دلش در بیار، تا اینکه امروز وفتی از افتتاحیه جشنواره بین المللی هنرهای تجسمی جوانان برمیگشتم دیدم پرواز کنان با هم جاشونو عوض کردن که اون یکی هم برای گردش و ناهار بپره.
فکر میکنم دیگه زیاد طول نکشه که بتونم یه عکس عاشقانه ازشون براتون بندازم.
منتظر باشین.

Thursday, July 09, 2009

پرستو

میگن پرستوها هر بهار به همون خونه سال قبلشون برمیگردن .
اردیبهشت بود که دوتا پرستو جوون و خوشگل خونه ما هم به آشیونه گلی کوچیکشون کنج دیوار پارکینگ ما برگشتن دو جفت عاشق بودن و تا چند روز بعدش شدن دو جفت عاشق با 5-6 تا تخم کوچیک .
بچه پرستوها به دنیا اومدن ، پدرو مادرشون میرفتن و غدا براشون میاوردن و توی دهنشون میگذاشتن . کم کم پرواز یادگرفتن ، بزرگ شدن تو آشیونشون جا نمیشدن ،یه خونه بزرگتر رو لوله گاز وسط پارکینگ ساختن. همین روزا بود که ما رفتیم ...
و حالا که برگشتیم اونها همه رفتن و یه پرستوی تنها تو خونه بزرگه شون دایم نشسته. انگار روی تخمهاش خوابیده .نمیدونم جفتش کجاست. هربار که میبینمش دلم میگیره .
یه پرستو کوچولو ، خیلی لاغره کوچیکتر و غمگین تر از پرستو مادر خودمونه . نمی دونم تنهایی با بار مسولیت این همه تخم، با تنهایی ساعتها خوابیدن روی تخم هاش چیکار میکنه.
نمیدونم شاید جفتش ولش کرده و رفته امریکا ، شایدم تو تظاهرات این روزا کشته یا زندانی شده و کلی شایدهای دیگه ...
چه فرقی می کنه ...
چه فرقی می کنه ...

Monday, July 06, 2009

آمین

سلام به همه دوستان عزیزم
من برگشتم جای همه خالی بود. به یادتون بودم، سلامتونم به خدا رسوندم .
مدینه شهری مذهبی بود . به آدم آرامش میداد اما جایی بود که وقتی ندیدینش میتونید تصورش کنین اما مکه تجربه ای خاص بود. محلی متفاوت از همه جای دنیا و متفاوت از هر تعریف و تصوری که ازش میشد داشت. مکه شهر معنوی بود . بهترین تشبیهی که میتونم ازش بکنم جزیره فیلم لاست هستش جایی که معجزات اتفاق می افتن.
اونجا نیتها آنی به عمل تبدیل می شد امیدوارم آرزوهای من هم اجابت شن.
امیدوارم شما هم به زودی به این سفر برین. من م همینطور (دوباره)