Saturday, July 11, 2009

باور کنین یا نه اما حقیقت داره

بعد از نوشتن پست قبلی دوربینمو برداشتم و رفتم پارکینگ تا از پرستو کوچیک تنهامون که ازش گفته بودم عکس بگیرم تا باهاش بیشتر آشنا شین اما وقتی رفتم پایین دیدم یه پرستو خوش تیپ رو لوله گاز 3-4 متر دورتر نشسته وقتی رفتم جلو برخلاف پرستوی مادر که به دیدن ما عادت کرده و بهمون اطمینان پیدا کرده ازم ترسید و رفت.
کلی خوشحال شدم . هرچند که انگار هنوز زیاد باهم دوست نبودن و آقای پرستو به خانوم پرستو زیاد نزدیک نشده بود انگار خانوم خانوما مون دلش پر بود و پرستوی برگشته رو تحویل نمیگرفت.
شب هم رفتم و سری بهشون زدم دیدم پشتشون رو به هم کردن و با نیم متر فاصله خوابیدن.
منم به عنوان میزبان کمی بهشون مشاوره دادم که بابا آقاهه یکم ناز بکش یه کاری کن از دلش در بیار، تا اینکه امروز وفتی از افتتاحیه جشنواره بین المللی هنرهای تجسمی جوانان برمیگشتم دیدم پرواز کنان با هم جاشونو عوض کردن که اون یکی هم برای گردش و ناهار بپره.
فکر میکنم دیگه زیاد طول نکشه که بتونم یه عکس عاشقانه ازشون براتون بندازم.
منتظر باشین.

5 comments:

ترانه بهاری said...

راستی مریم دیشب 1 ساعتی داشتم وبلاگتو می خوندم.....نمیدونی بدش چه شاد شدم!!!!فریدون و سهراب خوندم....و آرزو کردم کاش شاگردای منم مثله شاگردای تو کودن بودن!!!اینطوری آرامش آدم بیشتر می شه!!!!!!!!!!!!!!

ترانه بهاری said...

گریختن تنها از احساسات کودکانه خبر میدهد اما تکرار در گریز ثبات در عشق را میرساند

و عشق تنها تعلق است

زندگی تنهایی را نفرین میکند،و عشق بارورترین تمام میوه های زندگیست.

به من بازگرد ای عشق

ترانه said...

ای صمیمی ای دوست!
گاه و بیگاه لب پنجره خاطرم می ایی
ای قدیمی ای خوب!
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
آرزویم همه سر سبزی توست
دايم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد
دوست دارم دوست گلم.....بازم خیلی دوست دارم

Maryam said...

salam tarane junam,
manam az khundane commenthaye to koli shad shodam :) che delneshin neveshti
merc

Unknown said...

خیلی قشنگ می نویسی. زود به زود بنویس دوستم