Thursday, July 09, 2009

پرستو

میگن پرستوها هر بهار به همون خونه سال قبلشون برمیگردن .
اردیبهشت بود که دوتا پرستو جوون و خوشگل خونه ما هم به آشیونه گلی کوچیکشون کنج دیوار پارکینگ ما برگشتن دو جفت عاشق بودن و تا چند روز بعدش شدن دو جفت عاشق با 5-6 تا تخم کوچیک .
بچه پرستوها به دنیا اومدن ، پدرو مادرشون میرفتن و غدا براشون میاوردن و توی دهنشون میگذاشتن . کم کم پرواز یادگرفتن ، بزرگ شدن تو آشیونشون جا نمیشدن ،یه خونه بزرگتر رو لوله گاز وسط پارکینگ ساختن. همین روزا بود که ما رفتیم ...
و حالا که برگشتیم اونها همه رفتن و یه پرستوی تنها تو خونه بزرگه شون دایم نشسته. انگار روی تخمهاش خوابیده .نمیدونم جفتش کجاست. هربار که میبینمش دلم میگیره .
یه پرستو کوچولو ، خیلی لاغره کوچیکتر و غمگین تر از پرستو مادر خودمونه . نمی دونم تنهایی با بار مسولیت این همه تخم، با تنهایی ساعتها خوابیدن روی تخم هاش چیکار میکنه.
نمیدونم شاید جفتش ولش کرده و رفته امریکا ، شایدم تو تظاهرات این روزا کشته یا زندانی شده و کلی شایدهای دیگه ...
چه فرقی می کنه ...
چه فرقی می کنه ...

No comments: