پرده رو کنار می زنم، دوباره بهار داره میاد
و من همینجا پشت این پنجره نشستم و از پنجره مانیتور و اتاقم بیرونو نگاه می کنم.
هفته آینده یه بار دیگه کنکور دارم. هیچ احساسی ندارم، نه دلهره ای ، نه شوقی!
احساس میکنم هنوز در خم کوچهه موندم و عطار و که پی در پی کوچه ها و شهرها رو طی میکنه گم کردم.
هفته آینده از این خم رد می شم، اونطرف این خم یه چیز مشخصه ، اونم یک راه و صد راه و یک خم و صد خم دیگست که مشتاق دیدنشون و طی کردنشون هستم.
دیگه مهم نیست عطار از کدوم طرف رفته ، عطار فقط گشته، منم می گردم . مهم رفتن و دیدن و تجربه کردنه . شاید هم بین این راه و بیراهها رد پا شو پیدا کردم. اما تا راه نیفتم چیزی معلوم نمیشه .
به امید دیدار همتون میون کوچه ها و شهرها
3 comments:
be omide didar azizam
سلام...احسنت به این دید...از من که دو کلاس بالاتر بود!...آره فقط باید راه افتاد...در جا نزد...
salam maryami,
manam daram migardam, az invara ham rad sho delam barat tang shode
Post a Comment