دلم گرفت،
خیال خواب ندارم،
زبان شعر هم ندارم،
تا مثل ان وقتها، که هرباری بر دلم، فوری به روی
کاغذ خالی می شد،
و می شد با خیال راحت خیلی وقتها انها را خواند
،
وکسی بود که گوش کند،
و همراه شود،
گاهی تعریف کند،
یادش بخیر،
همیشه از این شبها و از این حسها داشتم،
اما زمانی دوستش داشتم،
اما دیگر نه،
اخرین شب عید است،
15 دقیقه مانده تا سیزده ،
و من نمیدانم، این نحسی 13 است که پیش امده؟
یا این سال نکو از نوروزش اینگونه پیداست؟