پرده رو کنار می زنم، دوباره بهار داره میاد
و من همینجا پشت این پنجره نشستم و از پنجره مانیتور و اتاقم بیرونو نگاه می کنم.
هفته آینده یه بار دیگه کنکور دارم. هیچ احساسی ندارم، نه دلهره ای ، نه شوقی!
احساس میکنم هنوز در خم کوچهه موندم و عطار و که پی در پی کوچه ها و شهرها رو طی میکنه گم کردم.
هفته آینده از این خم رد می شم، اونطرف این خم یه چیز مشخصه ، اونم یک راه و صد راه و یک خم و صد خم دیگست که مشتاق دیدنشون و طی کردنشون هستم.
دیگه مهم نیست عطار از کدوم طرف رفته ، عطار فقط گشته، منم می گردم . مهم رفتن و دیدن و تجربه کردنه . شاید هم بین این راه و بیراهها رد پا شو پیدا کردم. اما تا راه نیفتم چیزی معلوم نمیشه .
به امید دیدار همتون میون کوچه ها و شهرها