سلام
دوران عجیبی رو میگذرونم
دورانی که هرکسی تجربش نمی کنه
دورانی که حتی نمیتونم دربارش حرف بزنم یا با کسی صحبت و مشورت کنم
نمیدونم این قدمها رو خودم برمیدارم یا نه، فقط گوش و دل به راه میدم وجلو میرم. گاهی ترس هم میاد، گاهی شک هم هست، گاهی تندتر میرم و گاهی آهسته گاهی تو خواب میرم و گاه تو بیداری
اما
هفت شهر عشق را عطار گشت و من با همین قدمها از اولین خم کوچه به کوچه دوم گذشتم ...
خدای من شکرت
و گاهی پام میلزه مثل الان
و میشینمو کاشی میکشم
کاشی های رنگارنگ
برای بهشت
روزگار عجیبی شده
روزگار عجیبی شده
بهشت بی کاشی،
کاشی بی بهشت
1 comment:
بهشت توی دلت داره شکل می گیره. قدرت خودتو بدون.
راستی تو واقعا هنرمندی! بهت افتخار میکنم :)
Post a Comment