Wednesday, May 20, 2009

خدایا شکرت


سلام

دوران عجیبی رو میگذرونم

دورانی که هرکسی تجربش نمی کنه

دورانی که حتی نمیتونم دربارش حرف بزنم یا با کسی صحبت و مشورت کنم

نمیدونم این قدمها رو خودم برمیدارم یا نه، فقط گوش و دل به راه میدم وجلو میرم. گاهی ترس هم میاد، گاهی شک هم هست، گاهی تندتر میرم و گاهی آهسته گاهی تو خواب میرم و گاه تو بیداری

اما

هفت شهر عشق را عطار گشت و من با همین قدمها از اولین خم کوچه به کوچه دوم گذشتم ...


خدای من شکرت


و گاهی پام میلزه مثل الان

و میشینمو کاشی میکشم
کاشی های رنگارنگ
برای بهشت
روزگار عجیبی شده

بهشت بی کاشی،
کاشی بی بهشت

1 comment:

مونا said...

بهشت توی دلت داره شکل می گیره. قدرت خودتو بدون.
راستی تو واقعا هنرمندی! بهت افتخار میکنم :)