خیلی مونده که قصه ها تموم شن
اما کاش همه قصه ها به خوبی تموم میشد.
کاش همه همیشه مطمین بودیم که هر چی که پیش بیاد آخرش خوبه.
هوس فیلم دیدن کردم، مدتیه فیلم خوب ندیدم، یکی چند تا فیلم قشنگ بهم معرفی کنه،
آخرشم خوب نبود اشکالی نداره .
نمیدونم چرا بین این همه فیلمی که تا حالا دیدم فیلم before sunset یکی از فیلم هایی بود که خیلی دوست داشتم.
هرچند که هنرپیشه زنش یه دختر فرانسوی بود اما منو یاد خودم میانداخت.
اون بهار که این فیلمو دیدم آرزو کردم اگه باز به این دنیا برگردم یا یه دختر فرانسوی باشم یا یه پرستو.
آخه یه جفت پرستوی عاشق تو خونمون آشیون کرده بودن و زندگی شون به نر خیلی قشنگ میرسید،
اونها هر بهار کلی راه رو ثرواز میکردن و به خونه بر میکشتن، و جفت میگرفتن و جوجه میاوردن، و بعد بر میگشتن.
و سال بعد یه فرصت تازه بود برای سفر، برای دیدار دوباره خونه، برای عاشق شدن.
انگار هر سال یه عمر جدید رو زندگی می کردن. این برام خیلی قشنگ بود.
اما زیاد نگذشت که یه پرستوی دیگم اومدو گوشه ای دیگه از پارکینگمون آشیون ساخت، انگار اومده بود بهم بگه، هر چند تاحالا ندیده بودی اما ما هم شکست میخوریم . امیدوارم اون پرستو امسال سفر بهتری رو تجربه کنه .
این بهار منتظرم دوباره ببینمت پرستوی کوچولو و امیدوارم این بار جفت بهتری پیدا کنی و بچه هاتونو باهم و به موقع به ثمر برسونین به موقع برگردین.
(پ.ن. داستان پرستو )
No comments:
Post a Comment