باد ملایمی میاد،
امشب به قول ترانه "مرد" شدم، اما من این حسو دوست دارم، فقط چون میرم تو لاک خودم و جدی به نظر میام بهم میگه "مرد" شدم، اما من تو این حال برعکس خیلی حساس میشم شاید برای همین سرمو زیر پرم قایم میکنم تا محفوظ باشم .
حافظ باز کردم و خوب همراهیم کرد ، مدتها بود که از خوندنش اینقدر حال نبرده بودم،
امشب یه نقاشی روتموم کردم،
دوتا ققنوس هستن، میگن ققنوس مرغ افسانه ای هستش که سمبل ایثاره،
خودش میسوزه و از شعله هاش فرزندش به وجود میاد،
گردنم از سر خم کردن رو نقاشی درد گرفته،
هنرمند هم برای خودش یه ققنوسه،
استام میگفت وقتی خط میکشی نفستو نگه دار، اون لحظه که نیستی هست میکنی ( البته برای اینکه خط تزلزل نداشته باشه تو تذهیب)
البته این ایثار دوطرفست، هنر بجای تو حرفتو فریاد میزنه.
فردا قراره بارون بیاد
هوا از امشب خنک شده...
دل دیوونه ای دل
ندونستی زمونه نامهربونه ای دل
بیخیال
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
و
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
به امید غم تو خاطر شادی طلبیم
.
میگفتم حالم خوشه، دروغ نمیگفتم اما غمگین هم بودم، خودم به روم نیاوردم اما هایده لوم داد.
از اولش معلوم بود؟
No comments:
Post a Comment