Thursday, March 30, 2006

من - ابر - بارون

بازم داره بارون میاد. تو شمال ، بهار ابرا آسمونو صاف نمی کنن. همینطور اون بالا می شینن و هر وقت دلشون می خواد می بارن.
دلم گرفته. دلم مثل آسمون بهار گرفته و گاه و بیگاه دلش می خواد بباره. انگار خیال صاف شدن هم نداره.
چی بگم
بین کتابخونه و میزم یه فاصله نیم متری هست . گاهی که دلم می گیره مثل بچه ها روبروی کتابخونم اونجا می شینم روی زمین و به میزم تکیه می دم . ردیف کتابهای شعرم درست روبروم هستن. یکی یکی بر می دارمشون و از هر کدوم چند تا شعر می خونم.

" دلم گرفته است
دلم گرفته است
...
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست"

2 comments:

شايگان said...

اميدوارم زودتر از اين حالت بيرون بيای و دوباره دلت باز بشه

Anonymous said...

مريم ؟! اينجا دچار خود سانسوري شده ؟!!
من خودم با اين دو تا دستم برات اينجا كامنت گذاشتم و با اين دو تا چشمم ديدمش كه صحيح و سالم رسيد به دستت ، پس كو ؟!!