Saturday, March 04, 2006

داستان عبرت آموز:

فرض کنید از چند روز قبل کنکور مثل بچه هایی که نوبت واکسنشون نزدیکه مراقب خودتون باشین تا سرما نخورین و مریض نشین ، مبادا ازهمون اندک معلوماتی هم که دارین نتونین درست استفاده کنین.
بعد یهو سر اولین جلسه کنکور سر درد شین
فرض کنید اولین جلسه کنکورو با سردرد دادید و برگشتین خونه بعد با وجودیکه می دونین موقع سر درد بهتره چیزی نخورین بی احتیاطی کنید و یه سیب و یه خیار و یه موز رو باهم بخورین و از شامی هم که مامان در وقت استراحت بین دو نیمه براتون تدارک دیده نگذرین( البته منظورم این نیست که زیاده روی هم کرده باشین) .
حالا فرض کنید نصف شب در حالی که فردا صبح امتحان دارین با سر درد و دل درد از خواب بیدار شین و خواب آلود تو خونه قدم بزنین تا دلتون تصمیم بگیره می خواد محتویاتشو هضم کنه یا (با شرمندگی ) بالا بیاره. (که البته دل من گزینه اول رو انتخاب کرد).
بعد صبح بیدار شید و غذا ها هنوز روی دلتون باشن و جز یه لیوان چای شیرین چیزی نتونید بخورید و برین سر جلسه.

نتیجه گیری داستان:

1- شنیدین که می گن همیشه کارا برعکس میشه ؟ من که دیدم.
2- نه سر درد نه دل درد ، هیچکدوم تاثیری در وضعیت شما در جلسه کنکور ندارن چون درد کنکور همهشونو از یادتون می بره.
3- تو جامعه ای که ندیدیم در هیچ مرجع دولتی با حسن نیت و احترام برای پیشبرد کار مراجعینشون کار کنن ، شرکت در جلسات کنکور و دیدن رفتار همراه با محبت و احترام و حسن نیت برگذار کنندگان جلسات میتونه بخشی از این عقده های مارو جبران کنه.
4- بالاخره تموم شد.

همه دوستایی که تو این مدت با فرستادن جزوه یا با راهنمایی ها و تشویق هاتون کمکم کردین مرسی

1 comment:

اي دل غافل said...

خوب، بالاخره تموم شده. اميدوارم بعد از همه اين اتفاقات ريز و درشت!، نتيجش خوب باشه.