Thursday, February 23, 2006


"دیر وقت بود. من تنها بودم و داشتم بر گشتم خونه، منتظره تاکسی ایستاده بودم که دختر داییم و شوهرشو دیدم . گفتن که منو می رسونن . سوار شدیم و رفتیم . یهو دیدم تو ابرام . نه! بالای ابرام. بالا، بالا، خیلی بالاتر از این حرفها، همه جا آبی بود، آبی آرام آسمانی .
گفتم چطور اومدیم اینجا راهشو نشونم بدین، من می خوام همیشه بیام اما فقط لبخند زد."



اینا همش یه خواب بود. گفتم که اگه یه شب تو راه خونه ، اون بالا بالاها موندمو دیگه برنگشتم حلالم کنید.

4 comments:

Anonymous said...

salam! kash vagheiat dasht, age rafti daste manam begir, inja hich khabari nist, hamash faghat mobarezast!
Grace :)

One of Many said...

عکس زيبايي گرفتی... بسيار زيبا!

اي دل غافل said...

جالب بود، هر چند بعضيا عقيده دارند كه حقيقت داره فقط ما نمي بينيم. حقيقتي فراتر ار واقعيت.

Anonymous said...

چه خواب خوبی! تو خاب چه حس خوبی داشتی، نه؟