چی بگم
اون وقتا که دانشگاه بودم، وقت بیکاریم معمولا یا می نوشتم یا می خوندم یا قدم می زدم. عصرها بعد کلاس رو نیمکتای حیاط می شستم و می نوشتم. و زیر آسمون قشنگ اونجا فضا اونقدر آرامش بخش بود که خودش شعر می شد و می ریخت توی کاغذام.
اما اینجا همه وقت بیکاریم با کامپیوتر و اینترنت و تلویزیون و خیابونو و مهمونی پر شده . دیگه دیر دیر قدم می زنم، دیر دیر شعر میگم، دیر دیر مینویسم.دلم برای اون روزام تنگ شده.
چند روزه این شعر حافظ افتاده روی زبونم که می گه :
" آب و هوای پارس عجب سفله پرور است "
3 comments:
شاعر گفته آب و هوای پارس نه آب و هوای گرگان
قبلی هم علی بود
همون موقعها، وقتهایی که توی هوای خوب روی نیمکت مینشستی و حرفاتو مینوشتی، یکی بود که وقتی از جلوت رد میشد، نمیتونست جلوی تپش قلبشو بگیره...
Post a Comment