Thursday, February 16, 2006

چی بگم
اون وقتا که دانشگاه بودم، وقت بیکاریم معمولا یا می نوشتم یا می خوندم یا قدم می زدم. عصرها بعد کلاس رو نیمکتای حیاط می شستم و می نوشتم. و زیر آسمون قشنگ اونجا فضا اونقدر آرامش بخش بود که خودش شعر می شد و می ریخت توی کاغذام.
اما اینجا همه وقت بیکاریم با کامپیوتر و اینترنت و تلویزیون و خیابونو و مهمونی پر شده . دیگه دیر دیر قدم می زنم، دیر دیر شعر میگم، دیر دیر مینویسم.دلم برای اون روزام تنگ شده.
چند روزه این شعر حافظ افتاده روی زبونم که می گه :
" آب و هوای پارس عجب سفله پرور است "

3 comments:

Anonymous said...

شاعر گفته آب و هوای پارس نه آب و هوای گرگان

Anonymous said...

قبلی هم علی بود

Anonymous said...

همون موقع‏ها، وقت‏هایی که توی هوای خوب روی نیمکت می‏نشستی و حرفاتو می‏نوشتی، یکی بود که وقتی از جلوت رد می‏شد، نمی‏تونست جلوی تپش قلبشو بگیره...