تا به تنهایی دل خوش باشم
چشمها را بستم روی زیبایی تان
و زمانی در دفتر خود سر کردم
شعرهایی گفتم
گفتم از تنهایی
و هزاران بار پرسید از من
"پر گلهای قشنگ است زمین سبزم
تو چرا تنهایی"
و به او خندیدم
نه! به خود خندیدم
و جهان در نظرم
چند تا آدم داشت
،فقط،
دوستانی که با من بودند
بعد هر روز جهان خالی شد
دوستانی رفتند و فقط
" گاهی از دور سلامی" گشتند
و من انگار فقط رویا می دیدم
زندگی رویا بود، دوست رویا بود،
انسان رویا بود،
من دلم ، سخت آدم می خواست
آدم قابل لمس
نه، دلم یک عالم آدم خاکی می خواست
یک زمین، پر گلهای قشنگ
بعد انگار همه آدمها، به زمین بر گشتند.
4 comments:
مريم خيلی قشنگ بود ، از قبل خيلی بهتر مینويسی ، تبريک ميگم
عجب موضوع دامنه داريه كه به وبلاگ هاي مجاور هم سرايت كرده!
و اما...شعر قشنگي بود.
Hafeza ! b-) :)
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار ابی دریای
بیکران باشد
grace
Post a Comment