Sunday, February 28, 2010

دلیل

هیچ چیزی بدون دلیل وجود نداره، هیچ چیز بدون دلیل اتفاق نمی افته،
هیچ کاری از نتیجش جدا نیست
با این وجود چقدر گاهی دنیا جای عجیبی میشه،
چقدر اتفاقهایی که تو زندگی مون میافته، یا حتی خود زندگی، مسیری که پیش میره، به نظر غیر عادلانه میان
گاهی زندگی که عمری نا راضی مون میکنه، نتیجه یه تصمیم ظاهرا کوچیکه که یک روز گرفتیم یا حتی تصمیمی که نتونستیم بگیریم،
زندگی به نظر میاد که وابسته به کارها و اتفاقات بزگه، اما در واقع زندگی حاصل غفلت یک دقیقه حوا ست. زندگی حاصل لحظه های کوچیکه .
چی بگم
هنوز خیلی کفش ها مونده که پاره نکرم، خیلی مو مونده که هنوز سفید نکردم،
تا بفهمم
چطور باید زندگی میکردم
تا بفهمم
کی زندگی کردم و کی عمرم رو هدر دادم،
تا بفهمم کدوم قدم هامو به جا برداشتم و کدوم ها رو به اشتباه
و امیدوارم اونروز زیاد حسرت نخورم.

Wednesday, February 24, 2010

نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

قبل از جواب دادن فكر كن

هیچكس را تمسخر مكن

نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

خود برای خود، زن انتخاب كن

به شرر و دشمنی كسی راضی مشو

تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما

كسی را فریب مده تا دردمندنشوی

از هركس و هرچیز مطمئن مباش

فرمان خوب دهتا بهره خوب یابی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی

با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیكیگذرانی

مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی

سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

روح خود را به خشم و كین آلوده مساز

هرگز ترشرو و بدخو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند

اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده

دورو وسخن چین مباش، نزدیك انجمن دروغگو منشین

چالاك باش تا هوشیار باشی

سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی

اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری

با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد


مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

Friday, February 19, 2010

سمنو

اسفند ماه مونده از این سال
و بوی نوروز آینده داره میاد
سمنو و سبزه و ماهی
امشب همه دور دیگ سمنو جمع بودیم، سمنو بوی شادی میده ، بوی نوروز و روزی نو، نه فقط فصلی تازه بلکه بوی سالی نو،
بوی سلامتی بوی خواستن آرزو ها ،
بوی اینکه یه سال با همه شیرینی ها و تلخی هاش گذشت و سالی نو در پیشه و تو
تو که راهی رو رفتی و باری رو بردی، یه حلقه دیگه هم به کمرگاهت اضافه شد.
هر چی که گذشت دیگه تمون شده اما فرصتی نو ، سالی نو در پیشه،
اگه بد کردی کارما تو تو همین سال روبرو پس بده، بدی هاتو با نیکی جبران کن،
پختن سمنو مثل زندگی کردن میمونه
اول دونه های گندم رو خیس میکنی تا جوونه میزنه، باید مراقب باشی دونه های گندم سالم باشن تا کپک نزنه وگرنه سمنو ترش میشه، مثل وفتی که نطقه آدم بسته میشه،
بعد که جوونه زد، میپزیش، اول رقیق و روشنه دایم هم میزنی و مراقبت میکنی و کم کم تغییر رنگ دادنو غلیظ شدنشو میبینی، و فکر میکنی ، زندگی هم همینطور میگذره و تغییر میکنه خیلی سریعتر از اونی که فکر میکنی،
شکری توش نمیریزی، گندمه که کم کم با این تغییر رنگ تغییر طعم میده و شیرین میشه،شیرینی از ذاتشه ، مثل شادی انسان که وقتی حقیقی و پایداره که از درونش باشه وگرنه هیچ کس و هیچ چیز شادی زندگی آدم نمیشه.
میپزیش تا وقتی که دیگه به آتش احتیاج نداره ، شعله رو خاموش میکنی و با حرارت خودش دم میکنیش، مثل وقتی که زندگی به پایان رسیده و تو با نتیجه ش میمونی و با گرمای رضای قلبت از زندگیت به خودت واگذاشته میشی تا به ثمر برسی.
هر سال توی دیگ سمنو میتونی یک عمر زندگی رو ببینی،
و فکر کنی زندگی تغییر میکنه و تغییر رنگ میده و تو با گذشت این ایام باید رشد کنی باید شیرین بشی،
زندگی یه فرصت کوتاهه و تو با قلبت تنهایی، همه چیزهای دورو برت فقط وسیله هستن تا به تو فرصتی برای رشد بدن،
و تنها راهنمای تو قلبته چون وقتی فرصت عمر به پایان رسید، فقط قلبته که بهت میگه رستگار شدی یا بازی رو باختی
پس نگاهش کن
باهاش زندگی کن،
و به راهنماییهاش گوش بده.

Tuesday, February 16, 2010

چه کسی می شناسد من را؟
چه کسی می شناسد زن را؟
دل من می سوزد
دل من بر همه نسل بشر می سوزد
کاش می شد فهمید
کاش می شد حقیقت بشر را دانست
کاش می شد همه ما به حقیقت، بشر می بودیم
بشری آینه ای
بشری از جنس تنگ بلور
تنگی از عشق و حقیقت لبریز
کاش می شد ...

Saturday, February 13, 2010



یک بوسه، یک لبخند، دوشاخه رز سرخ و سفید
تقدیم به عشق،
آنجا که حقیقیست.

Saturday, February 06, 2010

من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه

Tuesday, February 02, 2010

شونه

با وجود همه حرفایی که تو پست قبلی زدم،
گاهی هم آدم به یه شونه محکم احتیاج داره که سرشو بهش تکیه بده.

Monday, February 01, 2010

زندگی

کنار پنجره پشت میزم نشستم و پنجره رو باز گذاشتم. باد خنکی میوزه و لغزشش روی پوستم نمیذاره بنویسم آخه خیلی لذت بخشه.
پشت خونمون یه مهد کودکه که بچه هاش اومدن توی حیاط و دارن هرچقدر دلشون میخواد داد میزنن و انرژی شونو خالی میکنن.
باد گاهی یهو تندتر میوزه
و من
نمیتونم لبخند نزنم
دنیا قشنگه، دوتا چشم باز برای تماشا میخواد،
آدمها پر محبتن و یه قلب باز برای عشق ورزیدن میخوان،
راه ها درازن و دو تا پا برای رفتن میخوان،
دشتها وسیعن و لحظه ای برای آرمیدن میخوان،
عمرها کوتاهن و آرامشی برای خوب زیستن میخوان.
تو کجایی؟
آیا برای زیستن این روزهای زیبا آماده ای؟
دستهایت آیا ، برای لمس هستی بازند؟

غروب امروز گوشه ای خلوت پیدا کن
و بنشین و ذهنت را خاموش کن، بگذار دقایقی قلبت زندگی کند.
بگذار پوستت از لمس باد لذت ببرد.
نفس بکش،
این هوای پاک را نفس بکش،
و فکر کن این همان هواییست
که دنیا را گشته
سالیان سال زیسته
کسان بسیاری را لمس کرده
و از شادی و آرامش به پرواز در آمده است.
سبک شو
آسان زندگی کن
در طبیعت فدم بزن
لذت ببر
عشق بورز
ببخش
بخند
برقص
و حتی به دکمه های کیبردت هم احترام بگذار.