Monday, August 16, 2010

گاهی بی طاقت میشم.
اما چاره ؟ ؟ ؟ نیست !!!!
و من هستم، و زندگی میکنم ،
ما در زندانیم، در زندان آسوده، یا زندان مجلل ، و زندانهای دیگر
و امیدوارم روزی همه آزاد شیم

1 comment:

taraneh said...

یک شبي مجنون نمازش را شكست
بي وضو در كوچهء ليلا نشست

عشق ، آن شب مست مستش كرده بود
فارغ از جام الستش كرده بود

گفت : يا رب! از چه خوارم كرده اي؟!
بر صليب عشق دارم كرده اي!

خسته ام زين عشق دلخونم نكن!
من كه مجنونم! ، تو مجنونم نكن!

مرد اين بازيچه ديگر نيستم!
اين تو و ليلاي تو ، من نيستم!

گفت : اي ديوانه! ، ليلايت منم!
در رگت ، پنهان و پيدايت منم!

سالها با جور ليلا ساختي!
من كنارت بودم و نشناختي