Sunday, October 31, 2010

ای دل ای دل ای دل!!!!!!!!!!!
با من چه می کنی؟؟؟؟؟؟؟
بهار را امسال برای تو زندگی میکنم!!!!!!!!
دل من !!!!!!!!!

Sunday, October 24, 2010

دست گرم تو همدم دل سردمه
این زندگی نو با تو خالی از غمه

Sunday, October 17, 2010

I love it when it rains

I love it when it rains
I open the windows and it smells wet
The rain drops, seat on my skin and I feel fresh.
The sky is dark red, it wants to cry, and we would have a night of rain
Nothing may change but me,
And what would follow after ….? ? ?

It would follow after that
I'm sure
So
I try to make it
I try to treat it
And
everything would become the way I want
After that

Thursday, October 14, 2010

سعدی به روزگاران مهری نشسته بردل
بیرون نمی توان شد، الا به روزگاران

Monday, October 11, 2010

آره من خوش شانسم
خیلی هم خوش شانسم و به خیلی از چیزایی که از ته دل خواستم رسیدم
خدارو شکر
اما شاید به اندازه کافی خوب نیستم
کاش میدونستم چطور خوب تر باشم
کسی یه خودآموز خوبی سراغ نداره
یا یه معلم خوبی؟
وقتی حواسم نیست خیلی چیزا رو از دست میدم و خیلی چیزا بدست میارم و قدرشونو نمی دونم
خیلی دیر زندگی کردن رو یاد میگیرم
دیر چشمهامو باز میکنم
و دیرتر دستهامو
و قلبم
که کنترل بازو بسته شدنش دستم نیست و وفتی باز میشه میترسم و میبندمش و وقتی باز نمیشه نگران میشم و بهش فشار میارم و فکر میکنم شاید مشکل از قلبم باشه اما
مشکل از کلیده
و ترس
و من فرمانروا
که نمیگذاره زندگیمو کنم
اشکهام میریزن اما ، فقط همدردی میکنن با قلبم
و من میگذارم که بیان چون چه فایده که به قلبم بگم مشکلی نیست ،وقتی هست و قلبم داره مکافات کار منو پس میده.
شاید چون به اندازه کافی خوب نیستم اینها سرم میان؟
و البته چون آزاد نیستم.
از کجا شروع کنم و به کدوم جهت برم؟
"کجاست سمت حیات"
سهراب تو چیزی فهمیدی؟

Wednesday, October 06, 2010

خدانگهدار

رفت!
تابوتش با شوق و عجله میرفت و ما به دنبالش می دویدیم، میدیدمش که پرانرژی و خوشحاله و نگاهمون میکنه، خیالش راحته، از همه چی، از این دنیا و اون طرف هردو و عجله داره تا بره و مسیر جدید زندگی رو ببینه و تجربه کنه و به جواب سوالاتش برسه
بزرگ بود، اشتباه هم کم نکرده بود اما در حق خودش و همینجا بهاشو هم داده بود
اما روح و سر و شخصیت بزرگی داشت.
قلب بزرگی هم داشت
و دست بزرگی.
هرچند که همیشه دور بود اما همیشه خوشحال بودم و افتخار میکردم که داییمه هر چند سالی یه بار هم معمولا نمیدیدمش.
خیلی کارا کرده بود و خیلی چیزها دیده بود اما خیلی بیشتر از این مونده بود براش تا ببینه و انجام بده.
یه زمان قهرمان شطرنج ایران بود اونم برای 4 سال ، اما حالا سالها بود که اسیر خونه و بیمایهاش بود .
در کنار همه اینها، تو روزهای خوش و روزگار سختی و بیمایش او مردی بود که پر از نیرو و انرژِی حیات بود.
دایی من مرد بزرگی بود و هست. هر جا که هستی میدونم که جای خوبیه شاید اینو بخونی شایدم نه ، امیدوارم از همه توانایی هات به خوبی استفاده کنی و از زندگی لذت ببری .
خدا بیامرزدت .
یادت همیشه با ماست .