Sunday, November 07, 2010

پاییز دلانگیز

یه رهگذرم،
تو یه جاده بلند، تو یه روز پاییزی،
قدم میزنم و به برگهای رقصان نگاه می کنم،
با هم میرقصند و می ریزند روی زمین،
من هم می رقصم، من عاشق رقصیدنم،
میرم و فکر میکنم،
و فکر هام تو ذهنم میچرخند و می رقصند،
و زمین می ریزند،
و باد با موهام بازی میکنه،
نمیخواستم اینطور باشه،
اما شد،
خیلی وقتها کارها جوری که میخوایم پیش نمیره
گاهی زود میادو گاهی دیر،
گاهی سخت و گاهی آسون،
یه روز ابره و یه روز آفتاب،
و زندگی همینه،
خیال میکنیم که کنترلش میکنیم اما،
همیشه وقتی که فکرشو نمی کنی اتفاق می افته،
نه همیشه
میدونم که خیلی وقتها زندگی ما همونیه که واقعا می خوایم،
حتی وفتی خودمون هم درست نمیشناسیمش،
به هر حال
این بوم رنگی،
این روز نارنجی و سرخ و زرد پاییزی،
امروز منه،
و من تو این روز آفتابی پاییزی از قدم زدن تو خش خش برگها لذت می برم،
پاییز دل انگیزه مخصوصا وقتی میدونی،
خزانت یه استراحت کوچیکه برای بهاری که گذشت و بهاری که تو راهه،
قدم میزنم و از وزش بادش،
از رقص برگهاش،
از رنگ نارنجیش ،
لذت میبرم
و بوی بهارو میشنوم که ....
خیلی خیلی نزدیک شده.

No comments: