Monday, July 03, 2006

یاد باد ...

دیشب هوس غزل نغز کردم. دیوان حافظ شیرازو برداشتم ، فاتحه ای فرستادم و بازش کردم.
به یاد تابستون چهار سال پیش که به بهانه کنفرانس برق برای اولین بار به شیراز رفتم.
روز اول دسته جمعی خدمت شاه شیراز رسیدیم. سلامی کردیم و تفعلی زدیم بعد هم دسته جمعی همونجا فالوده شیرازی خوردیم.
شیراز با حافظش، شیراز با باغ ارمش، شیراز با تخت جمشیدش و از همه مهمتر شیراز با خاطرات خوشش به نظر من قشنگترین شهر ایرانه
غزل قشنگ حافظ رو می خونیم ، به سلامتی حافظ و شیراز

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد
خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل میگشاد باد
طرف کلاه شاهیت آمد به خاطرم
آنجا که تاج بر سر نرگس نهاد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام باد لامع و هر بامداد باد
از دست رفته بود وجود عزیز من
صبحم ببوی وصل تو جان باز داد باد
امروز قدر پند عزیزان شناختم
یارب روان ناصح ما از تو شاد باد
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکو نهاد باد

1 comment:

Anonymous said...

چه سفري بود ...
يادش بخير ...