Wednesday, November 24, 2010

آه ای زندگی من از تو لبریزم

اومدم بنویسم،
دلم میخواست با کسی حرف بزنم،
از زندگی که چقدر بازی داره و چقدر بازیهاش قشنگن و چیزهایی که گاهی ناراحتت کردن و رفتن ، حقیقت زندگیت بودن که نمیدونستیشون، همون چیزهایی بودن که خودت خواستیشون یا نخواستیشون.
زندگی رو دوست دارم. زندگیمو دوست دارم .
و هدیه هاشو،
و دلم میخواست از هدیه هایی که برام آورده و منتظره بازشون کنم حرف بزنم.
هدیه هایی که شاید باهم نمی تونم داشته باشمون.
برای همین باید بادقت بازشون کنم.
دلم می خواست بدونم ،
اون هدیه که از همه دوست داشتنی تره برام،
کی میاد روی میزم یا کارت چایزه کدوم یکی از این هدیه ها میتونه باشه :)
اونوقت با اطمینان بیشتری هدیه مو باز میکردم
زندگی ، یه روز اونقدر بهم میدی که راضی بشم
و من باید یه ظرف تمیز و بزرگ بشم تا تمام و کمال در بر بگیرمت و ازت لذت ببرم
بعد همه هدیه ها و آرزو ها
میدونم که بزرگترین نعمت تو زندگی رضایت از خود و زندگیه
زیبا ترین هدیه من از تو زروقت صدام کن من این روزا مثل یه دریاچه ت یه روز آفتابی آرومم و میشنوم .
بخوان سرود زندگیم را که بشنوم
بخوان سرود دلم را
بخوان بخوان !!

Tuesday, November 09, 2010

دلم تنگ شده
......
.....
...
..
.
الان نمیتونم کاری براش بکنم اما امیدوارم زیاد طول نکشه که از خجالتش در بیایم

Sunday, November 07, 2010

پاییز دلانگیز

یه رهگذرم،
تو یه جاده بلند، تو یه روز پاییزی،
قدم میزنم و به برگهای رقصان نگاه می کنم،
با هم میرقصند و می ریزند روی زمین،
من هم می رقصم، من عاشق رقصیدنم،
میرم و فکر میکنم،
و فکر هام تو ذهنم میچرخند و می رقصند،
و زمین می ریزند،
و باد با موهام بازی میکنه،
نمیخواستم اینطور باشه،
اما شد،
خیلی وقتها کارها جوری که میخوایم پیش نمیره
گاهی زود میادو گاهی دیر،
گاهی سخت و گاهی آسون،
یه روز ابره و یه روز آفتاب،
و زندگی همینه،
خیال میکنیم که کنترلش میکنیم اما،
همیشه وقتی که فکرشو نمی کنی اتفاق می افته،
نه همیشه
میدونم که خیلی وقتها زندگی ما همونیه که واقعا می خوایم،
حتی وفتی خودمون هم درست نمیشناسیمش،
به هر حال
این بوم رنگی،
این روز نارنجی و سرخ و زرد پاییزی،
امروز منه،
و من تو این روز آفتابی پاییزی از قدم زدن تو خش خش برگها لذت می برم،
پاییز دل انگیزه مخصوصا وقتی میدونی،
خزانت یه استراحت کوچیکه برای بهاری که گذشت و بهاری که تو راهه،
قدم میزنم و از وزش بادش،
از رقص برگهاش،
از رنگ نارنجیش ،
لذت میبرم
و بوی بهارو میشنوم که ....
خیلی خیلی نزدیک شده.

Sunday, October 31, 2010

ای دل ای دل ای دل!!!!!!!!!!!
با من چه می کنی؟؟؟؟؟؟؟
بهار را امسال برای تو زندگی میکنم!!!!!!!!
دل من !!!!!!!!!

Sunday, October 24, 2010

دست گرم تو همدم دل سردمه
این زندگی نو با تو خالی از غمه

Sunday, October 17, 2010

I love it when it rains

I love it when it rains
I open the windows and it smells wet
The rain drops, seat on my skin and I feel fresh.
The sky is dark red, it wants to cry, and we would have a night of rain
Nothing may change but me,
And what would follow after ….? ? ?

It would follow after that
I'm sure
So
I try to make it
I try to treat it
And
everything would become the way I want
After that

Thursday, October 14, 2010

سعدی به روزگاران مهری نشسته بردل
بیرون نمی توان شد، الا به روزگاران

Monday, October 11, 2010

آره من خوش شانسم
خیلی هم خوش شانسم و به خیلی از چیزایی که از ته دل خواستم رسیدم
خدارو شکر
اما شاید به اندازه کافی خوب نیستم
کاش میدونستم چطور خوب تر باشم
کسی یه خودآموز خوبی سراغ نداره
یا یه معلم خوبی؟
وقتی حواسم نیست خیلی چیزا رو از دست میدم و خیلی چیزا بدست میارم و قدرشونو نمی دونم
خیلی دیر زندگی کردن رو یاد میگیرم
دیر چشمهامو باز میکنم
و دیرتر دستهامو
و قلبم
که کنترل بازو بسته شدنش دستم نیست و وفتی باز میشه میترسم و میبندمش و وقتی باز نمیشه نگران میشم و بهش فشار میارم و فکر میکنم شاید مشکل از قلبم باشه اما
مشکل از کلیده
و ترس
و من فرمانروا
که نمیگذاره زندگیمو کنم
اشکهام میریزن اما ، فقط همدردی میکنن با قلبم
و من میگذارم که بیان چون چه فایده که به قلبم بگم مشکلی نیست ،وقتی هست و قلبم داره مکافات کار منو پس میده.
شاید چون به اندازه کافی خوب نیستم اینها سرم میان؟
و البته چون آزاد نیستم.
از کجا شروع کنم و به کدوم جهت برم؟
"کجاست سمت حیات"
سهراب تو چیزی فهمیدی؟

Wednesday, October 06, 2010

خدانگهدار

رفت!
تابوتش با شوق و عجله میرفت و ما به دنبالش می دویدیم، میدیدمش که پرانرژی و خوشحاله و نگاهمون میکنه، خیالش راحته، از همه چی، از این دنیا و اون طرف هردو و عجله داره تا بره و مسیر جدید زندگی رو ببینه و تجربه کنه و به جواب سوالاتش برسه
بزرگ بود، اشتباه هم کم نکرده بود اما در حق خودش و همینجا بهاشو هم داده بود
اما روح و سر و شخصیت بزرگی داشت.
قلب بزرگی هم داشت
و دست بزرگی.
هرچند که همیشه دور بود اما همیشه خوشحال بودم و افتخار میکردم که داییمه هر چند سالی یه بار هم معمولا نمیدیدمش.
خیلی کارا کرده بود و خیلی چیزها دیده بود اما خیلی بیشتر از این مونده بود براش تا ببینه و انجام بده.
یه زمان قهرمان شطرنج ایران بود اونم برای 4 سال ، اما حالا سالها بود که اسیر خونه و بیمایهاش بود .
در کنار همه اینها، تو روزهای خوش و روزگار سختی و بیمایش او مردی بود که پر از نیرو و انرژِی حیات بود.
دایی من مرد بزرگی بود و هست. هر جا که هستی میدونم که جای خوبیه شاید اینو بخونی شایدم نه ، امیدوارم از همه توانایی هات به خوبی استفاده کنی و از زندگی لذت ببری .
خدا بیامرزدت .
یادت همیشه با ماست .

Friday, September 24, 2010

اگر لحظه ای که منتظرش بودی گذشت و از لای انگشتت هدر شد
دیگه منتظر نباش تا زمان دوباره خودش همه چیزو درست کنه،
تو زمان مناسب رو بساز
مریم!!!

نه عادته نه یک هوس

نه عادته نه یک هوس،
نه به اختیار و نه به زور
نه سخت ونه آسون
هم شیرین و هم تلخ

فقط یک چیزیش معلومه
اونم وجود خودمون،
که با همه این جبر و اختیارها و سخت و آسون ها و تلخ و شیرین ها هویتش تغییر نمیکنه و باید رشد کنه ، هر روز در حد کمالش.

نه با شعار نه با حرف نه با آرزو

با همه شعورمون ، شعور عقلی و قلبی،

و اون موقست که از خودمون راضی هستیم شب سرمونو راحت روی بالش میگذاریم.
وقتی بدونبم که کاری که با عقل و قلبمون میدونستیم درسته انجام دادیم،
دست روی دست نگذاشتیم تا دیگران یا شرایط دنیا برامون تصمیم بگیرن
و وقتی زمانش رسید ،نترسیدیمو پیش رفتیم و دست به عمل زدیم.

اگه هم اشتباه کردیم.
این لحظه ،لحظه ایه که باید تصمیم بگیریم و قدم برداریم
اگه میتونیم اشتباهمونو جبران کنیم،
اگه هم نه
از باقی عمر جوری لذت ببریم تا
اول خودمون ، قلبمون و وجدانمون راضی باشه.

چون زندگی، نه عادته نه یک هوس

Saturday, September 18, 2010

قصه نغز تو از غصه تهیست
باز هم قصه بگو تا به آرامش دل سر به دامان تو بگذارمو در خواب روم

قصه بگو، خیلی وقته ساکتی،
آروم آروم میگذرن لحظه ها، روزها
گاهی موفق میشی و گاهی شکست می خوری،
قصه بگو
یه قصه قشنگ، یه قصه خوب که پایان خوش داشته باشه
بگو قصه بگو
نه مثل قبل،
اونم قشنگ بود، هم تلخ بود و هم شیرین
اینبار یه قسصه بگو که همش شیرین باشه

Wednesday, September 08, 2010

و ....

"روزها میگذرند
و مرا شوقی فرا میگیرد،
شوق ...."
این چند خط از یک خاطره بود.
اما روزها که میگذرند مثل یه معلم صادق و بی تعارف و حتی کمی هم بی رحم، درسشونو میدن و میرن،
و روزها اینطوری می گذرند.
مدتیه شانس شاگردی استادی رو دارم که بعد 26 سال مدال طلای بیونال بین المللی نقاشی امارات رو به ایران آورده . شانس بزرگیه و دارم سعی میکنم بیشترین بهره رو ازش ببرم، و دارم تند و تند کار میکنم.
ماه رمضون هم داره تموم می شه و شاید فزصتی بود که در سکوت درون و بیرون حتی در خلوت شکم، کمی به خودمون نگاه کنیم،
دعا کنیم، اول برای اینکه یادمون بیاد چه چیزهایی برامون مهمترن و چه چیزهایی رو تو زندگی مون واقعا میخوایم- بعد برای اینکه با اراده و اعتمادی و شاید خیلی چیزهای دیگه که از این دعاها بدست میارین به خواسته هامون برسیم.
امیدوارم همه تون به آرزوها و خواسته هاتون برسی. اگه تا حالا دعا نکردین، امشب آخرین شب ماه رمضونه پس اگه خواستین چند دقیقه ای با خودتون خلوت کنین و خواسته های فلبی تونو با یه دعا مرور کنیم .
و برای همه دنیاهم آرامش و صلح و عشق بخواین.

Monday, August 16, 2010

گاهی بی طاقت میشم.
اما چاره ؟ ؟ ؟ نیست !!!!
و من هستم، و زندگی میکنم ،
ما در زندانیم، در زندان آسوده، یا زندان مجلل ، و زندانهای دیگر
و امیدوارم روزی همه آزاد شیم

قلب

دیروز بعد افطار وقتی تونر پاک کننده صورتمو ریختم روی پنبه، شکل قلب به خودش گرفت.
:)

Monday, August 02, 2010

تابستون

- سلام
- تابستونه و تعطیلات و انگیزه و هی قلم زدن تا انشالله ثمری دیدن.
برگذاری نمایشگاه انگیزه ای شد که بیشتر به حرف استاد گوش بدم تا تابلویی مناسب برای نمایشگاه جمعی داشته باشم و این شد که برگشتم به ساده ترین و ملایم ترین وسیله کار یعنی مداد
و وای چقدر خوشحالم که این کارو کردم.
خوب این بار " گل و مرغ" رو از ابتدا یعنی با مداد شروع کردم ، از ساده ترین شکل ها که گاهی زیباتر هم هستن.
اولی یکی مشق با کمی تغییر از یکی از کارهای استاد آقامیری هستش که من اسمشو گذاشتم " عشق " و خیلی دوستش دارم.
دومی هم یکی از تابلوهایی هستش که برای نمایشگاه آماده کردم و تو عکس تو نمایشگاه ناکاممون که بعد یه شب به آینده موکول شد، هستش .

- اینم از امروز، بارونی که وعده داده بودن نیومد اما این نسیم پایدار باشه که خوش نسیمیه و خوب حال مارو جا میاره :)

- "رنگ" یکی از لذتهای زندگی منه، برای همین حتی بعضی فیلمها رو صرفا به خاطر رنگارنگ بودنشون میبینم و کلی هم بهم خوش میگذره. بچه که بودم و امکانات در حد شبکه 1 و 2 بود عاشق این بودم که فیلمی از خیابون های "خارج" نشون بده با کلی آدم با لباسهای رنگارگ و در هم .

- خوب ، خدانگهدارتون دوستان خوب دیرین .

Saturday, July 31, 2010

بهانه

باد ملایمی میاد،
امشب به قول ترانه "مرد" شدم، اما من این حسو دوست دارم، فقط چون میرم تو لاک خودم و جدی به نظر میام بهم میگه "مرد" شدم، اما من تو این حال برعکس خیلی حساس میشم شاید برای همین سرمو زیر پرم قایم میکنم تا محفوظ باشم .
حافظ باز کردم و خوب همراهیم کرد ، مدتها بود که از خوندنش اینقدر حال نبرده بودم،
امشب یه نقاشی روتموم کردم،
دوتا ققنوس هستن، میگن ققنوس مرغ افسانه ای هستش که سمبل ایثاره،
خودش میسوزه و از شعله هاش فرزندش به وجود میاد،
گردنم از سر خم کردن رو نقاشی درد گرفته،
هنرمند هم برای خودش یه ققنوسه،
استام میگفت وقتی خط میکشی نفستو نگه دار، اون لحظه که نیستی هست میکنی ( البته برای اینکه خط تزلزل نداشته باشه تو تذهیب)
البته این ایثار دوطرفست، هنر بجای تو حرفتو فریاد میزنه.
فردا قراره بارون بیاد
هوا از امشب خنک شده...

دل دیوونه ای دل
ندونستی زمونه نامهربونه ای دل

بیخیال
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

و

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
به امید غم تو خاطر شادی طلبیم

.
میگفتم حالم خوشه، دروغ نمیگفتم اما غمگین هم بودم، خودم به روم نیاوردم اما هایده لوم داد.
از اولش معلوم بود؟

Saturday, July 03, 2010

بارون

داره بارون میاد،
باز داره بارون میاد،
موهبت خداست وقتی با دل من همراهی می کنه،
بارون میاد تا بشوره،دنیا رو، همه طبیعت رو که این روزای گرم بیشتر بهش احتیاج داره، مثل من، که بیشتر از همیشه بهش احتیاج دارم.
کاش حالا که اومده همه چیزو می شست،یا آبشون میداد تا رشد کنن،بارون !
بارون !ببار!
شادم کن
آینه دنیا رو پاک بشور تا دنیای بی پرده و زیبا رو نشونمون بده.
همه دلها رو اونجور که واقعا هستن نشونموون بده.
تا آدمها اونجور که هستن خودشنو و همدیگه رو بشناسن
تا همه دلها شسته شن و همه ببیننیم کدوم دلها بامان و کدوم دلها از ما دور.
ببار بارون ببار!
ببار که لبخندو به لبهام میاری،ببار!
که همه دارن تماشات میکنن!
شاید می هوان دلهاشونو تازه کنن یا شاید منتظر طراوت بعد بارونن تا دل هایی رو تماشا کنن!
- امروز زیبای بارونی یه فداکاری کردم ، کلاس یوگامو از دست دادم تا با یکی که فردا امتحان مدار داره کمک کنم،دیگران کمک کردند و ما یاد گرفتیم، ما کمک کنیم تا دیگران یاد بگیرن،این رسم زمونست

چای سبز

بعد از ظهره، برای خودم چای سبز دم کردم و اومدم توی اتاقم، کتاب میخونم و چای می خورم.
چای سبز طعم عجیبی داره ، خوشمزه نیست، اصلا ، اما نوشیدنش لذت بخشه، برای همین دوستش دارم.
مثل خیلی چیزای دیگه که شاید خوشمزه نیستن اما به آدم لذت و آرامش میدن
شما هم بفرمایید ، میتونم یه فنجون هم برای شما دم کنم.


Saturday, June 19, 2010

بهار

"افسونگریست آیا؟
یا معجزیست این که ازین شاخه های خشک
سرما چشیده، یخ زده،
پژمرده و کبود
این شاخه های پر گل
این برگهای رنگین
این باغهای غرق شکوفه
این روح، این نشاط
ایم ازدحام جاری گنجشک های مست
الن بوی عشق،
بوی امید و نوید و مهر
الن چهره های روشن
این خنده های شاد،
افسونگریست آیا؟
یا معجزیست؟"
،فریدون مشیری نور به قبرت بباره با این شعرات ( راستی مردی نه؟)

همه ما افسونگریم و زندگی مونو افسون می کنیم،
می سازیم، شادی رو و عشق رو، از هیچ،
و این کارو بارها و بارها میتونیم انجام بدیم
در هر بهار ، بعد هر روز سخت،
بعد هر اشتباه،
بعد هر شکست.
لازم نیست پرستو باشیم که هر بهار بتونیم برگردیم به آشیونه ها مون و از اول شروع کنیم،
ما آدمیم و لازم نیست تا بهار بعد صبر کنیم تا از اول شروع کنیم.
امروز که شادیم و میرقصیم و میخونیم و خوشیم، بهاره.

Tuesday, May 25, 2010

و صبح ...

مهم نیست که در این شهر و زیر این آسمان چه چیزهایی را از دست داده ای، مهم اینست که اگر ارزش داشته اند،خاطات تو اند و همیشه زنده اند و خاطرات تو زمانی زیر همین آسمان راه می رفتند و همین هوا را نفس می کشیدند و روی همین زمین راه می رفتند.
پس زمین و آسمان شهر خاطرات تو را حمل می کنند.

Saturday, May 22, 2010

ابرها انباشته شدن، اما بارون نمی باره.
آره این بهترین توصیفه،
خدای من حالا چیکار کنیم؟

Monday, May 10, 2010

happy birthday dear me


سلام
ایام ولادت منه این روزا ،
فردا حدود 11 صبح یه دختر خیلی لاغر و کوچولو سیاه با انگشتای مثل چوب کبریت و چشمای درشت و مژه های بلند به دنیا میاد، مامای اتاق عمل میره از باباش شیرینی بگیره و میگه : " خدا یه دختر زشت بهت داده "
فرسته مهربون دختر کوچولو هم که اومده بود تا دخترو تا این دنیا بدرقه کنه ناراحت میشه و از خدا می خواد همیشه نگهبان و یاور این دختر کوچولو باشه و هر روز که میگذره اونو خوشگلتر کنه.
خلاصه اینطوری میشه که من پا به این دنیا میگذارم و هر سال امروزو که خداوند هدیه زندگی رو بهم داد و فرشته مهربون برام دعا کرد و جشن میگیرم.
امسال جوجه پرستوهای خونمونم تو سالگرد تولد من متولد شدن.
تولد شمام مبارک پرستوهای قشنگ .امیدوارم سال دیگه شما هم بچه هاتونو همینجا تو خونه ما به دنیا بیارین.
برای خودمم کلی آرزو دارم و امیدوارم همون فرشته مهربون که روز تولدم برام دعا کرد تو سایگرد تولدم هم برگرده و برام دعا کنه و دعاهای منو تا پیش خدا ببره.
امشب منتظرتم فرشته مهربون

Friday, April 02, 2010

سیزده بدر


هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش


شبیه داستان" کیمیاگر" پایلو هستش، به آدم دلگرمی میده که همیشه فرصتی برای بازگشتن ما به اصلمون هست، هرچه زودتر بشناسیم و قبولش کنیم ، زودتر از سرگردانی تواین دنیا نجات پیدا می کنیم.

دیر و زود داره، امیدوارم سوخت و سوز نداشته باشه

Thursday, March 25, 2010

بی نام

دو روزه دلم گرفته، آسمون هم،
کاش می شنید، کاش می خوند، کاش می دونست،
کاش بود،
کاش فرصت داشت،
و کاش درست بود.

من مسُولم.

و امیدوارم اینبار، همه چیز درست باشه،
و امیدوارم،
بتونم کاری رو که قلبم می خواد، براش درست انجام بدم.

Wednesday, March 24, 2010

راز

'tjd plj [hvd ani
ld'k , rjd ld 'd wfv ;k fvhd hdki ;i fijvdk v, fi Hnl fi fkni ihj fnd
;; wfv ;vnl hlh
j, nsjl, f'dv rgfl v, inhdj , Hv,l ;k
j, fijvdk v, fvhl fdhv
onhdh
,;g fi j, fi hldn j,nuh ;vnl 'tjd wfv ;k ili ]dc nv hojdhv j,sj onh fi ,qul fijvdk shlhk v, fni


نه به خودتون فشار نیارین
این یه راز و نیازه که نمی خواستم کسی بخونش، اما باید می نوشتمش
نمیدونم
نمی دونم چرا آب و هوای دلم این روزا این طور یهو دگرگون میشه

Tuesday, March 23, 2010

بهانه

خیلی چیزای قشنگ داریماما نمیدونم چرا کفایت نمیکنه؟
دل بهانه داره،همیشه یه چیزی میخواد، مثل بچه کوچولوهای بی سواد، پنج هزاریشو با ده تا پنجاه تومانی عوض میکنه و فکر میکنه چقدر خوش به حالش شده
امروز کلی شیرینی خوردم، دیدو بازدید عیده دیگه، چقدر بگی نه مرسی! تو فرهنگ ما کسی قبول نمیکنه.
یه زمان که عاشق شکلات بودم یه روز آخرای عید ظرف شکلاتمونو گذاشتم جلومو تا آخرش خوردم،کلی شکلات!
وای
هرچند چیزیم نشد،اما اسم اون کارو گذاشتم خودکشی شکلاتی
اون زمان منو شکلات مینمون خوب بود و به هم میساختیم، تا اینکه یه خاطره بد از هم پیدا کردیم.حالا دیگه به ندرت شکلات میخورم.

Saturday, March 20, 2010

0



یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر الیل والنهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال



سال نو مبارک

Friday, March 19, 2010


با این باغچه کوچیک از باغ بهشت ، سال 88 رو تا آخرین روزهاش بدرقه میکنم

1

27 ساعت به تحویل سال مونده، هر کس متناسب حساسیتی که خونه تکونی نوروزی براش داره، از یه ماه یا یک هفته یا چند روز فبل خونه تکونی شو شروع کرده،
همه گوشه ها و کمدها هر جای دور از دسترسی تمیز و مرتب شده ، لباس نو آماده شده، سفره هفت سین، گل، ماهی، سبزه .
همه شیشه ها پاک شدن .
همه اینها کلی زمان بردن، این کارهای ساده که همه به انجامش عادت دارن و آزموده هستن.
اما ما موندیم و تنگ بلور وجودمون، که خیلی همت کنیم در یک لحظه ، تو لحظه تحویل، به یادش می افتیم و برای پاک کردنش از غبار دعا میکنیم.
لحظه هم غنیمته اما، واقعا نمی تونه کافی باشه.
من،
عادتهام،
حرفهام،
کارهای کرده و نکردم،
نیتهای دلم،
قدمم،
نگاهم به زندگیم،
نگاهم به مردم،
باید پاک و تمیز باشن،
مثل شیشه پنجرم در شروع سال نو.
من!
آستین هاتو بالا بزن،
هر چیز قابل جبرانه، هر راه قابل برگشته،
اگه بخوای،
اگه اراده کنی!

Wednesday, March 17, 2010

3

خیلی مونده که قصه ها تموم شن
اما کاش همه قصه ها به خوبی تموم میشد.
کاش همه همیشه مطمین بودیم که هر چی که پیش بیاد آخرش خوبه.
هوس فیلم دیدن کردم، مدتیه فیلم خوب ندیدم، یکی چند تا فیلم قشنگ بهم معرفی کنه،
آخرشم خوب نبود اشکالی نداره .
نمیدونم چرا بین این همه فیلمی که تا حالا دیدم فیلم before sunset یکی از فیلم هایی بود که خیلی دوست داشتم.
هرچند که هنرپیشه زنش یه دختر فرانسوی بود اما منو یاد خودم میانداخت.
اون بهار که این فیلمو دیدم آرزو کردم اگه باز به این دنیا برگردم یا یه دختر فرانسوی باشم یا یه پرستو.
آخه یه جفت پرستوی عاشق تو خونمون آشیون کرده بودن و زندگی شون به نر خیلی قشنگ میرسید،
اونها هر بهار کلی راه رو ثرواز میکردن و به خونه بر میکشتن، و جفت میگرفتن و جوجه میاوردن، و بعد بر میگشتن.
و سال بعد یه فرصت تازه بود برای سفر، برای دیدار دوباره خونه، برای عاشق شدن.
انگار هر سال یه عمر جدید رو زندگی می کردن. این برام خیلی قشنگ بود.
اما زیاد نگذشت که یه پرستوی دیگم اومدو گوشه ای دیگه از پارکینگمون آشیون ساخت، انگار اومده بود بهم بگه، هر چند تاحالا ندیده بودی اما ما هم شکست میخوریم . امیدوارم اون پرستو امسال سفر بهتری رو تجربه کنه .
این بهار منتظرم دوباره ببینمت پرستوی کوچولو و امیدوارم این بار جفت بهتری پیدا کنی و بچه هاتونو باهم و به موقع به ثمر برسونین به موقع برگردین.
(پ.ن. داستان پرستو )

Tuesday, March 16, 2010

ای دل ای دی

ای دل ای دل
ای دل ای دل
با که گویم درد تو

4-5-6

سال 88 برام سال پر معنی بود اما ، دلم واقعا یه سال جدید می خواد.
و خوشحالم که سال جدید تو راهه، یه راه نزدیک.
دیگه زیادی درگیر راههای دور بودم، خوشحالم که راهت نزدیکه سال جدید .
بیا و برام هدیه زیاد بیار.
- هرچند که کارم گاهی کسالت آوره اما جنبه های مثبت زیادی هم داره، یکیش بودن با بچه هاست. و اینکه فقط هچون معلمشون هستی دوستت دارن و تو هم دوستشون داری.
احساس مسولیت هم میتونه عشق بهمراه بیاره ، وقتی به بچه ها درس میدی و باهاشون حرف میزنی و می دونی حرفت روشون اثر داره ناخوداگاه بهشون علاقمند میشی .
امروز آخرین روز امسال بو د که باهاشون کلاس داشتم به سلامتی آخرین روزای سال، کمتر درس دادمو بیشتر حرف زدیم ، از چیزهایی که اونها دوست دارن، حتی از عشقهای کوچیکشون که خیلی به نظرشون بزرگ میاد از طالع بینی ماه تولدشون و...
و باید بگم
هم به اونها و هم به خودم خوش گذشت .

Saturday, March 13, 2010

شمارش معکوس 7

زندگی میدانی ست
وندرین میدان نیکی و بدی رو در رو
ما به هر حال و به هر کار و به هر جا باشیم
یا قوی گردد از ما نیکی
یا بدی گیرد از ما نیرو

این روزا تا بهار میخوام هر روز یه شعر بنویسم
از این شاعر گرانقدر
که وقتی توی شعرش خوندم وقتی بچه بوده شعراشو برای مامانش میخونده و مامانش بهش افتخار میکرده عاشق خودشو شعراش شدم

Friday, March 12, 2010

چشم در راه

چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بر دوش،
آفتابش در دست،
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کوله بارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز.
با سلامش، شادی
در کلامش،لبخند
از نفسهایش گل می بارد
با قدمهایش گل می کارد

مهربان، زیبا، دوست،
روح هستی با اوست!

قصه ساده ست، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری،
چشم در راه بهار ... !

Tuesday, March 09, 2010

به سلامتی ""salammaryam.blogspot.com

خیلی خوشحالم که اینجارو دارم
این یکی از بهترین هدیه هایی بود که تا حالا گرفتم
همیشه نوشتن برام راحتتر از حرف زدن بود،
از نوشتن لذت میبردم،
می تونستم طوری بنویسم که دیگران نفهمنش،
همه احساساتی رو که خیلی ها توی دلشون نگه میدارن و نمیتونن به زبون بیارنشون رو توی شعرام می نوشتم،
و احساسمو بیان میکردمو خودمو سبک،
و کسی هم نمی فهمید.
حالا دایرمو کمی بزگتر میگیرم و سپرم رو دورتر،
خیلی ساده تر می نویسم و از این که بخوننش و بفهمن تو دلم چی میگذره ناراحت نمیشم.
تغییر خوبیه.
و هر گاه و بیگاه،
میتونم اینجا بنویسم،
نوشتن دوست داشتنیه، اما وقتی حتی یه نفر میخونتش دوست داشتنی تر میشه و لذت بخشتر، مخصوصا وقتی اون یه دوست باشه.
برای همین اینجا تند و تند به روز میشه .

دلا معاش چنان کن

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

هر کاری که تو زندگی می کنی، شرف داشته باش
اصل اینه،
اگه اشتباه کردی، اگه کاری کردی که خودت و دیگری رو به دردسر انداختی، از مسولیتت شونه خالی نکن، مسولیتت رو تو هر اشتباه بپذیر،
سعی نکن مسولیت اشتباه رو به گردن دیگری بیاندازی و خودتو خلاص کنی هر چند اگه فکر کنی لیاقتشو داره، یا اگه هم داری در حقش ظلم میکنی ، اون از زندگیت بیرون میره و دیگه تاثیری تو زندگیت نداره.حتی با دشمنت هم عادل باش
چون هیچکس از زندگی آدم بیرون نمیره،
و مسولیت هر کلمه ، هر نگاه ، هر حرف و هر قدم ما، همیشه با ماست ، هرچقدر هم که همه چیز ظاهرا فراموش شه.
همیشه طوری زندگی کن تا اگه روزی دوست یا دشمن دیروزت همسفرت شد، دوست امروزت باشه.
و بتونی سرتو جلوش بالا نگه داری.

به امید اینکه همه ما اینگونه زندگی کنیم.

Sunday, March 07, 2010

هيچگاه کسی را دست کم نگيريد...

همه چيز ممکن است براثر زمان عوض شود
هيچگاه کسی را دست کم نگيريد... دل ديگران را به دست آوريد، زيرا ممکن است يک روز بيدار شويد و متوجه شويد وقتی داشتيد سنگ ريزه جمع می کرديد يک الماس را از دست داده ايد

Thursday, March 04, 2010

first 0f 2

hurry with no sorrow
before tomarrow,
tonight

second of 2

خدایا شکرت
وقتی فکرشو میکنم میبینم تو همه آرزوهای منو برآورده کردی،
هرچقدر هم که محال به نظر میومدن،

هرچند که همه شون خوشحالم نکردن،

Sunday, February 28, 2010

دلیل

هیچ چیزی بدون دلیل وجود نداره، هیچ چیز بدون دلیل اتفاق نمی افته،
هیچ کاری از نتیجش جدا نیست
با این وجود چقدر گاهی دنیا جای عجیبی میشه،
چقدر اتفاقهایی که تو زندگی مون میافته، یا حتی خود زندگی، مسیری که پیش میره، به نظر غیر عادلانه میان
گاهی زندگی که عمری نا راضی مون میکنه، نتیجه یه تصمیم ظاهرا کوچیکه که یک روز گرفتیم یا حتی تصمیمی که نتونستیم بگیریم،
زندگی به نظر میاد که وابسته به کارها و اتفاقات بزگه، اما در واقع زندگی حاصل غفلت یک دقیقه حوا ست. زندگی حاصل لحظه های کوچیکه .
چی بگم
هنوز خیلی کفش ها مونده که پاره نکرم، خیلی مو مونده که هنوز سفید نکردم،
تا بفهمم
چطور باید زندگی میکردم
تا بفهمم
کی زندگی کردم و کی عمرم رو هدر دادم،
تا بفهمم کدوم قدم هامو به جا برداشتم و کدوم ها رو به اشتباه
و امیدوارم اونروز زیاد حسرت نخورم.

Wednesday, February 24, 2010

نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

قبل از جواب دادن فكر كن

هیچكس را تمسخر مكن

نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

خود برای خود، زن انتخاب كن

به شرر و دشمنی كسی راضی مشو

تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما

كسی را فریب مده تا دردمندنشوی

از هركس و هرچیز مطمئن مباش

فرمان خوب دهتا بهره خوب یابی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی

با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیكیگذرانی

مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی

سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

روح خود را به خشم و كین آلوده مساز

هرگز ترشرو و بدخو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند

اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده

دورو وسخن چین مباش، نزدیك انجمن دروغگو منشین

چالاك باش تا هوشیار باشی

سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی

اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری

با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد


مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

Friday, February 19, 2010

سمنو

اسفند ماه مونده از این سال
و بوی نوروز آینده داره میاد
سمنو و سبزه و ماهی
امشب همه دور دیگ سمنو جمع بودیم، سمنو بوی شادی میده ، بوی نوروز و روزی نو، نه فقط فصلی تازه بلکه بوی سالی نو،
بوی سلامتی بوی خواستن آرزو ها ،
بوی اینکه یه سال با همه شیرینی ها و تلخی هاش گذشت و سالی نو در پیشه و تو
تو که راهی رو رفتی و باری رو بردی، یه حلقه دیگه هم به کمرگاهت اضافه شد.
هر چی که گذشت دیگه تمون شده اما فرصتی نو ، سالی نو در پیشه،
اگه بد کردی کارما تو تو همین سال روبرو پس بده، بدی هاتو با نیکی جبران کن،
پختن سمنو مثل زندگی کردن میمونه
اول دونه های گندم رو خیس میکنی تا جوونه میزنه، باید مراقب باشی دونه های گندم سالم باشن تا کپک نزنه وگرنه سمنو ترش میشه، مثل وفتی که نطقه آدم بسته میشه،
بعد که جوونه زد، میپزیش، اول رقیق و روشنه دایم هم میزنی و مراقبت میکنی و کم کم تغییر رنگ دادنو غلیظ شدنشو میبینی، و فکر میکنی ، زندگی هم همینطور میگذره و تغییر میکنه خیلی سریعتر از اونی که فکر میکنی،
شکری توش نمیریزی، گندمه که کم کم با این تغییر رنگ تغییر طعم میده و شیرین میشه،شیرینی از ذاتشه ، مثل شادی انسان که وقتی حقیقی و پایداره که از درونش باشه وگرنه هیچ کس و هیچ چیز شادی زندگی آدم نمیشه.
میپزیش تا وقتی که دیگه به آتش احتیاج نداره ، شعله رو خاموش میکنی و با حرارت خودش دم میکنیش، مثل وقتی که زندگی به پایان رسیده و تو با نتیجه ش میمونی و با گرمای رضای قلبت از زندگیت به خودت واگذاشته میشی تا به ثمر برسی.
هر سال توی دیگ سمنو میتونی یک عمر زندگی رو ببینی،
و فکر کنی زندگی تغییر میکنه و تغییر رنگ میده و تو با گذشت این ایام باید رشد کنی باید شیرین بشی،
زندگی یه فرصت کوتاهه و تو با قلبت تنهایی، همه چیزهای دورو برت فقط وسیله هستن تا به تو فرصتی برای رشد بدن،
و تنها راهنمای تو قلبته چون وقتی فرصت عمر به پایان رسید، فقط قلبته که بهت میگه رستگار شدی یا بازی رو باختی
پس نگاهش کن
باهاش زندگی کن،
و به راهنماییهاش گوش بده.

Tuesday, February 16, 2010

چه کسی می شناسد من را؟
چه کسی می شناسد زن را؟
دل من می سوزد
دل من بر همه نسل بشر می سوزد
کاش می شد فهمید
کاش می شد حقیقت بشر را دانست
کاش می شد همه ما به حقیقت، بشر می بودیم
بشری آینه ای
بشری از جنس تنگ بلور
تنگی از عشق و حقیقت لبریز
کاش می شد ...

Saturday, February 13, 2010



یک بوسه، یک لبخند، دوشاخه رز سرخ و سفید
تقدیم به عشق،
آنجا که حقیقیست.

Saturday, February 06, 2010

من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه

Tuesday, February 02, 2010

شونه

با وجود همه حرفایی که تو پست قبلی زدم،
گاهی هم آدم به یه شونه محکم احتیاج داره که سرشو بهش تکیه بده.

Monday, February 01, 2010

زندگی

کنار پنجره پشت میزم نشستم و پنجره رو باز گذاشتم. باد خنکی میوزه و لغزشش روی پوستم نمیذاره بنویسم آخه خیلی لذت بخشه.
پشت خونمون یه مهد کودکه که بچه هاش اومدن توی حیاط و دارن هرچقدر دلشون میخواد داد میزنن و انرژی شونو خالی میکنن.
باد گاهی یهو تندتر میوزه
و من
نمیتونم لبخند نزنم
دنیا قشنگه، دوتا چشم باز برای تماشا میخواد،
آدمها پر محبتن و یه قلب باز برای عشق ورزیدن میخوان،
راه ها درازن و دو تا پا برای رفتن میخوان،
دشتها وسیعن و لحظه ای برای آرمیدن میخوان،
عمرها کوتاهن و آرامشی برای خوب زیستن میخوان.
تو کجایی؟
آیا برای زیستن این روزهای زیبا آماده ای؟
دستهایت آیا ، برای لمس هستی بازند؟

غروب امروز گوشه ای خلوت پیدا کن
و بنشین و ذهنت را خاموش کن، بگذار دقایقی قلبت زندگی کند.
بگذار پوستت از لمس باد لذت ببرد.
نفس بکش،
این هوای پاک را نفس بکش،
و فکر کن این همان هواییست
که دنیا را گشته
سالیان سال زیسته
کسان بسیاری را لمس کرده
و از شادی و آرامش به پرواز در آمده است.
سبک شو
آسان زندگی کن
در طبیعت فدم بزن
لذت ببر
عشق بورز
ببخش
بخند
برقص
و حتی به دکمه های کیبردت هم احترام بگذار.

Wednesday, January 27, 2010

آخیش
یکی از بارهامو زمین گذاشتم
و فردا دعای خیرمو بدرقه راهش منکنم
ایشالا به خیر و سلامت بره و خیر با خودش بیاره

Thursday, January 21, 2010

دعا

خدایا ، تو چند سال گذشته، باوجودیکه آرزوهای زیادی داشتم اما فقط یه چیز ازت خواستم،همیشه ازت خواستم که کمک کنی آدم بهتری بشم، حس میکردم دارم از اصل وجودم دور میشم، از تو از قلبم و فکر میکردم آدم خوبی نیستم و دوستم نداری، چون دنیا رو می خوام، ازت خواستم نگذاری اینطوری شه .و تو این کارو کردی،راه رسیدن به تو برای من خیلی دردناک بود،یه روز از پیچ یه خیابون میگذشتم که دیدم یه مرد ترسناک ایستاده، ( توضیح : تو کوچه های شهر ما زیاد اتفاق می افته که کیف میزنن و تو این پروسه خیلی مخصوصا خانوما صدمه جسمی دیدن، حتی اگه مقاومت نکردن)خوب منم ترسیدم اما به راهم ادامه دادم که همون موقع از همون پیچ یه ماشین پیچید که اونم از دور فکر کرده بود این مرده واسه کی کمین زده و بعد منو دیده بوداتفاقا اون ماشین دختر داییم بود. و تا ایستاد و با من حرف زد مرده زد به چاک.وقتی رسیدم خونه گفتم خدا بهم پیغام داده که دوستم داره و مراقبمه .دو روز بعدش من دوتا از ارزشمندترین چیزهای زندگیمو از دست دادم.و به خدایی که پشت پیچ جاده مراقبم بود پناه بردم.ااز اون روز یه سال گذشته، و من حالا احساس میکنم آدم بهتری هستم، آره . من به خدا ایمان آوردم، خیلی چیزهارو که قبلا درک نمیکردم درک میکنم ، روحم در مسیری قرار گرفته که میخواستمو حالافکر میکنم که خودمو پیدا کردم ومیخوام رسما، جلوی همه شما از خدایی که حالا بهش ایمان دارم ، چیزهای که آرزوشو داشتم اما هیچوقت ازش نخواستمشونو و به خاطرشون بهت دعا نکردم بخوام.

Tuesday, January 19, 2010

این یک تست است

سلام به همه دوستان عزیزم
این یک تست است
1 2 3
علاقمندی دوستان را به خواندن این مطالب تلخ و شیرین تست میکنیم!
لطفا هرکس اینو خوند کامت بگذارد و نظرش رو درباره ادامه کار این صفحه دنج و دوستانه گوشه این دنیای بی در و پیکر اعلام کند.
راستی حرفمو پس میگیرم
به نظر من این دنیا اتفاقا پر در هستش ، درهایی که بعضی بازن و بعضی بسته، کلید بعضیاشو داریم و بعضیها رو نه، حتی در های کاملا بسته ای داره که گاهی باز میشن و باید آماده باشی تا ازشون عبور کنی،
وقتی کامنت میزارین در این باره هم نظر میدین؟ که:
بشما باور میکنین دری که باز شدنش لطف و رحمت خدا بود، ممکنه بسته شه، برای همیشه ؟ باور میکنین چیزی که یه روز وجود داشت دیگه وجود نداشته باشه؟
نه ، من به رستاخیز معتقدم، چون به چشم خودم با قلب خودم دیدمش، اما نمیدونم بعد رستاخیز مرگی وجود داره؟ یا بعد مرگه پس از رستاخیز بازم رستاخیز هست؟
اگه سوال دومیمو نفهمیدین درک میکنم در باره همون اولی نظر بدین و خودتونو خسته نکنین
خدایا میشه تو هم برام کامنت بدی و معما مو حل کنی

Thursday, January 14, 2010

رویا

وفتی خیلی جوونی ، رویا میبینی، داستان میسازی، شعر میگی .
روز بعد از روز ، شب بعد از شب ،
رویاها زیبان، خوب بلد بودم رویاهای زیبا بسازم .
بلد بودم لحظه های زیبا بسازم
وقتی جوونی، دنیا تا ابد ادامه داره،
دنیا مال توه
و فکر میکنی هیچ چیز عوضش نمیکنه
فکر میکنی رویاهای شیرینت همیشه ادامه دارن
ویه روز زندگی زیبات میشن
فکر میکنی زیبایی با زیبایی بدست میاد
و میخوای نمایشنامه زیباتو، تو یه صحنه حقیقی بازی کنی
آره هنوزم همین فکرو میکنم،
زیبایی از زیبایی متولد میشه
و عشق از عشق
اما
قانون بدنبال قانون میاد
و روز ها بدنبال روزا میرن
و آدمای خیلی جوون تبدیل به آدمای جوون میشن
و از بزرگراهها میرن،
کتابای شعرتو باز میکنی،
میشینی روی نیکت چوبی زیر آسمون آبی ،
همونجا که نوشتیشون
اما
نه آشنایی میگذره،
نه گوشی بهت گوش میده.
بیرون از رویاها،
مهم نیست که بهترین باشی،
مهم اینه که در بهترین زمان، در بهترین مکان باشیٍ
آره اینطوری همه چی آسونتره
اما من هنوز هم ترجیح میدم بهترین باشم،
نه، ادعایی ندارم،
اما هرجا که باشم،
سعی میکنم بهترین باشم،
بیشتر از دیروز،
و کمتر از فردا
و هنوزم فکر میکنم،
زیبایی پی زیبایی میگرده،
خوبی پی خوبی
هنر پی هنر
عشق پی عشق
و دنیا هر چقدر بزرگ باشه،
و راهها هرچقدر دور ،
همو پیدا میکنن،
تو زندگی همیشه یادت باشه که چه چیزی برات از همه مهمتره
یه وقتایی آدم وقتی میفهمه چی تو زندگی براش مهمه که دیگه خیلی دیر شده

Sunday, January 10, 2010

so important 4 every1 "girl"


توصیه های یک مشاور روانشناس :
وقتی مردی شما را بخواهد، هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد.
اگر شما را نخواهد، هیچ چیز نمی تواند نگهش دارد.
دست از بهانه گیری برای یک مرد و رفتار او بردارید.
هیچوقت خودتان را برای رابطه ای که ارزشش را ندارد تغییر ندهید.
رفتار آرامتر همیشه بهتر است. قبل از اینکه بفهمید واقعاً چه چیز خوشحالتان می کند، با کسی ارتباط برقرار نکنید.
اگر رابطه تان به این خاطر که مردتان آنطور که لیاقتش را دارید، با شما رفتار نمی کند، به اتمام رسید، هیچوقت سعی نکنید که با هم دو دوست معمولی باشید. یک دوست با دوست خود بدرفتاری نمی کند.
پاگیر نشوید. اگر فکر می کنید که شما را در حالت تعلیق نگه داشته است، مطمئن باشید که حتماً اینکار را کرده است.
هیچوقت به خاطر اینکه فکر می کنید گذر زمان ممکن است اوضاع را بهتر کند، در یک رابطه نمانید. ممکن است یکسال بعد به خاطر اینکار از خودتان عصبانی شوید، چون اوضاع هیچ تغییری نکرده است. تنها کسی که در رابطه می توانید کنترلش کنید، خودتان هستید
از مردانی که پیش از ازدواج تقاضای رابطه جنسی میکنند دوری گزینید. برای رفتاری که با شما دارد، حد و مرز بگذارید.
اگر چیزی ناراحتتان می کند، حتماً با او درمیان بگذارید. هیچوقت اجازه ندهید، طرفتان همه چیزتان را بداند. ممکن است بعدها بر ضد شما از آن استفاده کند.
شما نمی توانید رفتار هیچ مردی را تغییر دهید. تغییر از درون ناشی می شود.
هیچوقت نگذارید احساس کند او از شما مهمتر است...حتی اگر تحصیلات یا شغل بهتری نسبت به شما داشته باشد. او را به یک بت تبدیل نکنید. او یک مرد است، نه چیزی بیشتر، و نه کمتر.
اجازه ندهید مردی هویت و وجود شما را توصیف کند.
هیچوقت مرد کس دیگری را هم قرض نگیرید. اگر به کس دیگری خیانت کرد، مطمئن باشید که به شما هم خیانت خواهد کرد.
مردها طوری با شما رفتار می کنند که خودتان اجازه می دهید رفتار کنند.
همه مردها بد نیستند. نباید فقط شما همیشه انعطاف از خودتان نشان دهید...هر مصالحه ای دو جانبه است.
بین از دست رفتن یک رابطه و شروع یک رابطه جدید، به زمانی برای ترمیم و التیام نیاز دارید....قبل از شروع کردن یک رابطه تازه، مسائل قبلیتان را باید به کل فراموش کنید.
هیچوقت نباید دنبال کسی باشید که مکمل شما باشد. یک رابطه از دو فرد کامل تشکیل می شود. دنبال کسی باشید که مشابهتان باشد نه مکملتان.
شروع رابطه و قرار ملاقات با اشخاص مختلف جهت یافتن بهترین فرد خوب است. نیازی نیست که با هر کس که دوست می شوید همان فرد موردنظر شما برای ازدواج باشد.
کاری کنید که بعضی وقت ها دلش برایتان تنگ شود. وقتی مردی همیشه بداند که کجا هستید و همیشه در دسترسش باشید، کم کم نادیده تان می گیرد.
هیچوقت به مردی که همه آن چیزهایی که از رابطه می خواهید را به شما نمی دهد، به طور کامل متعهد نشوید.
این مطالب را برای بقیه خانم ها هم مطرح کنید. بااینکار لبخند به لبان بعضی ها می آورید، بعضی ها را درمورد انتخابشان به فکر می اندازید و خیلی های دیگر را هم آماده می کنید. می گویند یک دقیقه طول می کشد که یک فرد خاص را پیدا کنید، یک ساعت طول می کشد که او را تحسین کنید، یک روز تا دوستش بدارید و یک عمر تا فراموشش کنید.

Saturday, January 02, 2010

درخت تبریزی

درخت تبریزی بسیار تزیینی است و چشم از دیدن آن لذت میبرد و به نظر میرسد هیچ گاه پیر نمی شود . عموما دارای رفتار مطمینی نیت و جرات او بیشتر در مورد تصمیماتی است که باید در لحظه گرفته شود. او فکر می کند روی زمین نا استواری ایستاده است. زمان در زندگی اش نقش مهمی بازی می کند و روی دوشش سنگینی می کند . امواج زمان گاهی او را به ساحل خوب و گاهی به ساحل بد پرتاب میکنند.
احتیاج به لطف و فضایی آکنده از صفا دارد ولی از آنجا که خیلی انتخابگر است معمولا تنها می ماند. قلبی نا آرام دارد و از توانایی احساسات و عواطف قوی بر خوردار است . ولی کمتر در این راه به آرزویش میرسد. حساسیت بی اندازه اش زندگی با دیگران را برایش دشوار می کند. گاه خوش بین و از اشتیاق به زندگی سرشار است اما به هر حال تمام احساساتش را به درون میریزد. طبعی هنر مندانه دارد.

زندگی زناشویی را خیلی جدی می گیرد. به ندرت اتفاق می افتد از همسرش جدا شود . طبیعت مستقل تبریزی را فقط با عشق می توان به بند کشید.


9 اردیبهشت 84 این کتاب طالع بینی رو برای خودم هدیه خریدم، اون موقع وقتی خوندمش برام اهمیتی نداشت اما وقتی دوباره از لابلای کتابام پیداش کردم از خوندنش تعجب کردم .

هرکدونتون که دوست داشتین بگین برای شما هم مینویسم :)